.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 95
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 367
بازدید کل : 81539
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
مسئولیت...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:15


آهسته گفت : " خدا نگهدارت " در را بست و رفت ... آدمها مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:8


نزدیک نشوید ، خاکستری میشوید
اینجا دلی سوخته است

 
.:: ::.
 
نشنو از نی ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:4


نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست ، بشنو از دل ، دل حریم کبریاست ، نی بسوزد خاک و خاکستر شود ، دل بسوزد خانه ی دلبر شود .

 
.:: ::.
 
قوانین علم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:50


قوانین علم را به هم زده ای
نبودنت وزن دارد
تهی … اما .. سنگین

 
.:: ::.
 
درد...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:48


این دردی که من می کشم، درد بی ‌تو بودن نیست!...تاوان با تو بودن است

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:47


مرد به زن : عزیزم ممنونم ازت ! تو اعتقاد به دین رو به زندگیم آوردی!

چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا’ وجود نداره !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:44


وقتی از کسی که دوستش داری هیچ خبری نیست خوشحال باش، چون حتما حالش
خوبه و همه چیز رو به راهه که از یادش رفتی.!!!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:41


چه کرده ای تو با دلم که این چنین شکسته ام
شکسته ام چو تارغم، چه کرده ای... تو با دلم
صدای خسته ی مرا نمی دهی دگر جواب
دوچشم من نمی رود بدون تو دگر بخواب
به هر دری که میروم تو را نظاره میکنم
...تمام شعرهای من به پای یک نگاه تو
گر از توام جدا کنند، فنا شوم به راه تو

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:41


مضرات سیگار کشیدن را در یک مجله خواندم آنقدر ترسیدم که به خودم قول دادم دیگر هیچ گاه مجله نخوانم ...

 
.:: ::.
 
من اگر...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:40

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:35

 

روزگاريست همه عرض بدن ميخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن ميخواهند
ديو هستند ولي مثل پري ميپوشند
گرگ هايي كه لباس پدري ميپوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر ميسنجند
عشق ها را همه با دور كمر ميسنجند
خوب طبيعي است كه يك روزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد

 
.:: ::.
 
سهراب سپهری
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:30

من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است


 
.:: ::.
 
علی شریعتی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:29

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را


 
.:: ::.
 
سهراب سپهری
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:28

من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:19



اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم

چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم

به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور

به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور

به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري

که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري

به همان زل زدن از فاصله دور به هم

يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو

به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو

 
.:: ::.
 
خدایی دارم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 15:18

من خدایی دارم که در این نزدیکیست
نه در ان بالاها!
مهربان,خوب, قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گویدبا دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند, او مرا می خواهد
یاد او ذکر من است در غم و شادی ها
چون به غم می نگرم ان زمان رقص کنان می خندم
که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خداییست که همواره مرا می خواهد

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 در ساعت 23:48

عشق را
بدون بزک می‌خواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جاده‌ها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
" قطاری که ما را از این جا نبرد
قطار نیست...!!!!

 
.:: ::.
 
دستت را بده...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 در ساعت 23:42

دستت را بده

باید دنبال خیابان های فراری بدویم

بازی نیست
...
یک روز هم برمی گردیم و می بینیم

مرا بلعیده این آسفالت

و تو بی نفس

دود سیگارت را توی چشم های آسمان فوت می کنی

دستم را ول نکن

باید نرده ها را باهم بپریم

نه ....بازی نیست

یک روز هم قوزک پای ما گیر می کند

به اخمی که شلیک می شود

وصیت زنده ماندنم است

اگر مردیم که هیچ

"به نام ما

دستم را پیش خودت نگه دار

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:33

 

به بالشت مشت میکوبی...

...تا صاف شود!

بعد مچاله میشوی کنارش

بالشت میشود همان مرد ایده آل...

و در احاطه ی شانه هایش تا صبح میخوابی...

...میمیری!

همین!

 
.:: ::.
 
مولوی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:2

خیز تا فتنه‌ای برانگیزیم
یک زمان از زمانه بگریزیم
بر بساط نشاط بنشینیم
همه از پیش خویش برخیزیم
جز حریف ظریف نگزینیم
...با کسان خسان نیامیزیم
غم بیهوده در جهان نخوریم
می آسوده در قدح ریزیم
ما گرفتار شادی و طربیم
نه گرفتار زهد و پرهیزیم
گر ستیزه کند فلک با ما
بر مرادش رویم و نستیزیم
چون نداریم هیچ دست آویز
چند با هر کسی درآویزیم
عیش باقی است شمس تبریزی
مست جاوید شاه تبریزیم
مولانا جلال الدین محمد بلخی

 
.:: ::.
 
گفتم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:12


گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟

 
.:: ::.
 
این بار...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:11


این بار تو بگو
عاشقت هستم
.
.
.
....
.
.
آسمان را گفته ام به زمین نیاید

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:11


کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد
برسیم!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:10


عاشقم، عاشق به رويت، گر نميدانی بدان
سوختم در آرزويت، گر نميدانی بدان
با همه زنجير و بند و حيله و مکر رقيب
خواهم آمد من به کويَت، گر نميدانی بدان
مشنو از بد گو سخن، من سُست پيمان نيستم
...هستم اندر جستجويت، گر نميدانی بدان
گر رقيب از غم بميرد، يا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رويت، گر نميدانی بدان
عاشقم عاشق به رويت، گر نميدانی بدان
سوختم در آرزويت، گر نميدانی بدان

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:6


گذاشت رفت....
نميدانم گذاشتنش آزارم مي دهد يا رفتنش !!!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:5


گغتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور، اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
گفته بودند که: از دل برود یار چو از دیده برفت
دلم از مهر تو آکنده هنوز...

 
.:: ::.
 
بغض های نترکیده...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:4


اسم قاشق رو گذاشتی قطار...هواپیما...کشتی ....
تا یک لقمه بیشتر بخورم ..!
یادت هست مادر؟
شدی خلبان ؛ ملوان ؛ لوکوموتیوران..! می گفتی بخور تا بزرگ بشی
قوی بشی ؛ آقا شیره بشی.!
........................و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم
حتی بغض های نترکیده ام را.

 
.:: ::.
 
دلم از مهر تو آکنده هنوز...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:3

 

گغتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور، اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
گفته بودند که: از دل برود یار چو از دیده برفت
دلم از مهر تو آکنده هنوز...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:3


آه، ای شباهت دور!

ای چشم های مغرور!

این روزها که جرأت دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم!

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار ...

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:1

تو برو .. برو

مطمئن باش و برو

ضربه¬ات کاری بود

دل من سخت شکست...

و چه زشت

به منو سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود...

و به یک قلب یتیـــم

که خیالم می گفت

تا ابد مال توبود

تو برو..

برو تا راحت تر

تکه های دل خود را آرام

سرهم بگذارم

وبه هم بند زنم...

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.