باز چشمهایم بارید از ندیدنت
باز دستهایم لرزید از نبودنت
سکوتم سرشار از ناگفته هاست,
هوای تو می خواهد دلم...
چشمهایم را ببین که هوایت
دیوانه شان کرده است,
انتظار من به اندازهء
یک حسرت شده است,
حسرتی که سالها
باید در دلم بماند,
سرا پا دردم و سنگین تر
از کوهها,
سهم من از تو چه بود؟
صدای گریستنم را بشنو از درد
زخم درونم بی اختیار ناله می کند,
مرا تنها نگذار که دیگر نای گریستن
ندارم,