.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 95
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 359
بازدید کل : 81531
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
اخطار
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:20

ازآجیل سفره ی عید

چند پسته ی لال مانده است

آن ها که لب گشودند ؛ خورده شدند

آن ها که لال مانده اند ؛ می شکنند

دندان ساز ، راست می گفت:

پسته ی لال ؛سکوت دندان شکن است !

 
.:: ::.
 
تو آزادی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:19

من از این قصه خواهم رفت ….

بدون هیچ سخنی خواهم رفت ……

بی گلایه

بی شکوه

اکنون خواهم رفت

فقط تو بخند …..

من خواهم رفت

بگذار ببینم از رفتنم خوشحالی

بگذار دلم قرص باشد که جایم خالی نیست و تو بعد از من تنها نیستی

می دانم با او خوش تر از من خواهی بود

مثل همین دیروز

که دست در دستش در همان کوچه پر خاطره خودمان

صدای خنده ات تا عرش آسمان رسید

و او نیز با نگاهی عاشقانه تو را طلب می کرد

و من پشت پیرترین درخت کوچه

که همیشه شاهد گام های ما بودخوشحالی تو را نظاره گر بودم

و اشک از چشمانم جاری بود …نه غصه نخور اشک شوق بود

به خاطر دیدن لبخندی که ماه ها از روی لبانت بر من حجاب کرده بود

و من در جستجوی مذهب جدبدت بودم تا بدانم باید چگونه باشم ….

این را بدان این رفتن از بی عشقی نیست

هنوز هم به صداقت روز اول تو را دوست دارم

می روم چون تو آزاد زیبایی نه در بند

و من نمی توانم تو را در قفس از آن خود داشته باشم

تو اوج بگیر چون نفس های من به زندگی تو بند است

………………………

من خواهم رفت


 
.:: ::.
 
سوگند...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:16


به بغض در نفس پیچیده سوگند...
به گل های به خون غلتیده سوگند...
به مادر سوگوار جاودانه...
که داغ نوجوانش دیده سوگند...
الهی کیفرم را میپذیرم...
که از تو ذات خود را پس بگیرم...
کمک کن تا که با ناحق نسازم...
برای عشق و آزادی بمیرم...

 
.:: ::.
 
رقص واژه...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:16


چه زود شد قصه ما از هم جدا ….. رقص واژه خیانت بین ما

زود عادت شد دیدن رخسار من …. آن ماهی که می گفتی حتی مهتاب نیست هم چو آن

مستانه نشدیم اما …..  تمام شد جام عشقمان

ساده گذشتیم از کنار خاطر هم

از هرچه بود واصل بین ما

 
.:: ::.
 
هر چی که تو دل باشه...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:13


لذت آفرینه وبهترین عشقه وقتی کاری به زبون بیاد و جار زده بشه از بین میره میشه داستان
...........
وقتی بخوایی هیچ لذتی رو نداشته باشی میتونی به زبونت بیاری
میتونی بگی وقتی که پات خورد به سنگ پله قبرتُ صداشو شنیدی یک قدم عقب کشیدی و به چشاش زل زدی تو دلت میخواستی که سر تو میخوردو میشکست ولی به پای اون چیزی نمیشد حتی نتونی دستشو بگیری کمکش کنی
چون از زندگی و عشق یک زندگی ماندگار پا به پا میخواستی نه شونه به شونه
بعد زمانی که میرسه بخوایی بگی میفهمی که دیگه هیچ لذتی نیست توش که بهش حتی فکر کنی فقط میخندی میگی خوب حق با من بود خیلی کم آورد

 
.:: ::.
 
باور نمیکـــردی لعنتی اما ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:9



گفته بودم دندانــــهایم هنـــــــــوز

برای دریدن همه ی پیوندهایمان تیـــــــــز هستند ؛
...
گره ی کوری که در کارمان انداختی ...

با دست باز نمیشـــد ؛

با دندان هایم دریــــــــدم اش .

حالا برو

رهــــــــــــــایم من

رهـــــــــــا

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:6


امشب دوباره نان فاحشگی ام را تقسیم خواهم کرد

با پیرمرد علیل ِ پلاس سر ِخیابان هفتم!

همان که نه تن پوشی برای فروختن دارد و نه حتی تنی...
...
همان که تا مرا از دور میبند

با لبخندی بی قیمت که دنیایی میارزد برایم

مرا فرشته ی مهربان ِ خدا صدا میزند

مرا که هنوز داغی ِ تازیانه های حراج روی تنم گُرگُر میکند..!!

 
.:: ::.
 
**شهریار**
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 22:0

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی

 
.:: ::.
 
اندر حکایت خلقت زن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:58

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...  اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانه گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحرانگیزش را نشنوی که مسحور شیطان می شوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....  و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم. شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....  گفتم: به چشم.

(ادامه مطالب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:48


خــــدایا
همه از تو می خواهند ...بدهی !ا
من از تو می خواهم....بگیری !!ا
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر !!!ا
...

 
.:: ::.
 
نمی بخشمت....
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:44


بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی.....
بخاطر تمام غصه هایی که بر صورتم نشاندی....
نمی بخشمت .....
بخاطر دلی که برایم شکستی.....
بخاطراحساسی که برایم پرپر کردی.....
نمی بخشمت .....
بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی....
بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی.....
ومی بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی محبت از درخت آموز که حتي سايه از هيزم شکن هم برنمیدارد..

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:44

 

ای کاش همه چی همونطوری بود که تو میخواستی تا اونوقت که سبکبال و آزاد توو هوای عشقت بال میزدی...و سبک و رها و خوش .... همچون قله بلندی که تسخیر تو محال و مثل خوابی عمیق که تعبیر تو محال... و چون عشق حق توست : تغییر تو محال!... با بوسه ایی داغ و هوسناک در رقص با رهاترین لحظه ها همآغوش میشدی و در عشقبازیی داغ... خوش بودی و رها

 
.:: ::.
 
به سلامتي مادرم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:40


به سلامتي مادرم که بخاطر من شکمش را بزرگ کرد. بخاطر او که خط چشمش را با عينک عوض کرد، بخاطر او که ميهماني هاي شبانه را با شب بيدار ماندن در کنار من عوض کرد، پول کيفش را با پوشک بچه عوض کرد. بخاطر آن مادري که همه چيز را با عشق عوض کرد

 
.:: ::.
 
خدا...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 1 خرداد 1390 در ساعت 21:39

 

تا خدا فاصله اي نيست بيا !.........باهم ازپيچ وخم سبزگياه ،.......تاته پنجره بالا برويم......وببينيم خدا........پشت اين پنجره ها ،لحظه اي كاشته است...........تا خدا فاصله اي نيست ،بيا!.............لحظه اي پر بزنيم.......


 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 22:42


درشهرباران صداقت جاری ست.
همشهریهایم درجیبشان سادگی دارند.
درچشمهای آبی مابرای دروغ جایی نیست.
هنوزازمعجزه ی انگورمست میشویم
مستی راهی ست برای تنهاشدن باخدا.
سفیدرودازشوق هم آغوشی باران اشک درچشمهایش حلقه زده.
اینجادستهای مردم بوی نان میدهد.
هنوزازبرکت شالیزارخواهرانم عروس میشوندوکودکان راازشیرسیراب میکنند.
اینجادرختان هرگزنمیمیرند.
درشهرباران مال دنیاملاک سنجش نیست
هرکه فقیرترباشدغنی ترمیرود.
اینجاکبوترباکبوتر،بازبابازراکسی نمیفهمد.
شهرماهمیشه بارانی ست

 
.:: ::.
 
می بوسم تو را...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 13:23


گفتی که می بوسم تو را
گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی
گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در ؟؟
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو رو گویم برو؟؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

 
.:: ::.
 
به استقبالت آمده بودم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 12:49

با مشعل کوچکی به استقبالت آمده بودم
صدای پا بر برف
دخمه خیس بود و
توده ای درهم دهان گشوده سیاه
به پنجره های توری چسباندم
نکند ماه بی صورت
کشیده شود به جاهای باریکم
کنار کشیدم از آسمان
از زمین
با گلوی پر از سنگ
پنجره شکست بزرگی بود
روی دست اتاق
کش دار شده شده بودم
با چسبیدنم به ماه
از آسمان تا زمین
به دور دست ها نگاه کردم و
سلام کردی......
حالا
بر نیمه شب بهارییم
به باران بگو بی صدا ببارد....

 
.:: ::.
 
تنهایی...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 12:48

چراغ ها را از دیشب خاموش کرده ام

تا از هجوم ِ تنهایی

در امان باشم

اما

بی فایده س

پیامک های تو، که مثل سنگ مرا سنگسار می کنند

مخفیگاه مرا لو داده اند

به تنهایی

به این دردِ تا همیشه
.
.
تنهایی، روبروی من نشسته

با چشمان نافذش عمق مرا می درد

کنایه می زند

زخم زبان می زند

 
.:: ::.
 
باران...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 12:39


باران که ببارد
با تمام وجود
زمزمه ات خواهم کرد
با تمام وجود خواهم شکست
و نبودنت را با باران خواهم بارید
آنقدر خواهم بارید
که بیایی...
با تو زیر باران
کوچه ها را
آواز سر خواهیم داد...

 
.:: ::.
 
آینه...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 12:26


هر شب

روبروی آینه می ایستم

لبخندی می زنم

چند قطره اشک میریزم

و مبهوت به چشمهایم خیره می شوم

دوست دارم بدانم

آخرین بار که مرا دیدی

چه شکلی بودم......

 
.:: ::.
 
آبرنگ
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 9:43



آبرنگ را دوست دارم چون مثل خود زندگی‌ می‌مونه
اگه یک اشتباه بکنی‌ باید مقوای گرم بالا تو پاره کنی‌
اگه بتونی آب و رنگ را کنترل کنی‌ کلی‌ حادثه زیبا روی مقوا
میسازی
حادثه‌های که برای همیشه تو قاب شیشه می‌مونه
و هر وقت نگاهش میکنی‌ یادت میاد که زندگی‌ پر از لکه های
زشت و زیباست , که فقط باید با دستهای خودت و قلم خودت
تبدیل به حادثه‌ای زیبا و به یاد ماندنی بشه

با دستان هیچ کسی‌ نمیتونی‌ آبرنگ بکشی

 
.:: ::.
 
حکمت خدا...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 9:36

گاهی خدا در هارا می بندد پنجره هارا قفل می کند .زیباست که فکرکنیم شایدبیرون طوفان می اید خدامی خواهد ازما محا فظت کند....


 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 9:35


قفسم را مشکن

تو مکن آزادم

گر رهایم سازی

به خدا خواهم مرد

من به زنجیر تو عادت دارم

بار ها در پی این فکر که در قلب توأم

با تو احساس سعادت کردم

به خدا خوش بختم

 
.:: ::.
 
خــــــــدا..
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 در ساعت 9:5

 

با توام ، با توخــــــــدا..
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست...
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند...

نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من باز خلوت شده است...
قبل از اینکه برسم
دوستــی را بردند
یک نفر گفت به من: باز دیر آمده ای .... دوست قسمت شده است
با توام با تو خدا ....
یک دل قلابی ...
یک دل خیلی بد... چقدر می ارزد؟ ....
من که هرجا رفتم جار زدم : شده این قلب حراج ... بدوید... یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند.... به همین ارزانــــی
هیچ وقت اما... هیچ کس قلب مرا قرض نکرد...
هیچ کس دل نخرید...

با توام... با تو؛ خـــــدا...
پس بیا... این دل من ... مال خودت...
من که دیگر رفتم اما...
ببر این دل را...
دنبال خودت

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 26 ارديبهشت 1390 در ساعت 21:2

 

ای بازی زیبای لبت بسته دهان را
زیبایی تو کرده فنا فن بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تورا دیده و بستند زبان را
کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 26 ارديبهشت 1390 در ساعت 1:8


اینو یک زن نوشته
چقدر نرم ... تلخ ... و ساده

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
نامه ای به خدا
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 25 ارديبهشت 1390 در ساعت 22:32


یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد

متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای

به خدا ! با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند...در نامه این طور

نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی

می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه

تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از

دوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.

هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من

هستی به من كمك كن ...

كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان

داد. نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری

روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...

همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال

بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری

از آن پیرزن به اداره پست رسیدكه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !

همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم. چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم . با لطف

تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی ...

البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرف اداره پست آن را

برداشته اند ...!!!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 22:37

این روزا گوزن و سر نمی برن،
می شکنن شاخشو میفرستن تو باغ
این روزا طاقو نمیریزن سرش
سر گلشونو می کوبن به طاق
آخر نمایشا عوض شده
همه نقش همو بازی می کنن
اونایی که چشمشون به قدرته،
هم پیاله هاشو راضی می کنن
نمی دونم اگه برگردیم عقب
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
دل طوقی واسه کی پر می زنه؟
اگه فرمونو یه شب دوره کنن
چندتا چاقو پشت قیصر میزنه؟

 
.:: ::.
 
بند دل من...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 22:36

بند دل من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دست هایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
یا دور که می شوم
دوستت دارم هایت را از شیشه ی ماشین با شهر شریک شوی
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم...!

 
.:: ::.
 
حقیقت تلخ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 23 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:40


حقیقت تلخیست ....

اینکه عاشق او باشی

و کشفیات ذهن معشوقت

تنها به چهار راه پیکرت ختم شود!

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.