اي غنچه خندان چرا خون در دل ما ميكني
خاري به خود ميبندي و ما را ز سر وا ميكني
از تير كج تابي تو آخر كمان شد قامتم
كاخت نگون باد اي فلك، با ما چه بد تا ميكني
اي شمع رقصان با نسيم، آتش مزن پروانه را
...با دوست هم رحمي چو با دشمن مدارا ميكني
......................................................................
سختتر از خودکشی اینه که خودتو نکشی.
.....................................................................
بی حوصلگی ناشی از بی حوصلگی
بعضی روز هارو باید روز بی حوصلگی اسم گذاشت…
اونوقت تو این روز های بی
حوصلگی باید رفت با دو نفر دیگه که اوناهم روز بی حوصلگیشونه توی خرابه های
یه ساختمون نیمه تموم بی حوصله نشست و خیلی بی حوصله سیگار کشید و حرف زد…
فقط همی
.....................................................................
اینجا اغلب چیزها از جایی که باید باز نمیشوند:
ویفرها از جایی که نخ دارند
ساندیسها از جایی که سوراخ
و گره ها و گرفتاریها از مسیرهای قانونی..
.....................................................................
بگذار لبهایت برای بوسیدن باشند… تو، چشمانت به اندازهی کافی حرف برای گفتن دارند
.....................................................................
دوست داشتن و دوست داشته شدن
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم؛ هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
.....................................................................
تنها در زبان من است که:
"درد" را از هر طرف بنویسی "درد" است
"داد" را از هر طرف فریاد کنی "داد" است
"نان" را از هر طرف بخوانی "نان" است
"گرگ" را از هر طرف برانی "گرگ" است
نظرات شما عزیزان: