شعر دختر خوشبخت از فروغ فرخزاد
   
 

.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 275
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 277
بازدید ماه : 477
بازدید کل : 81005
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
شعر دختر خوشبخت از فروغ فرخزاد
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:34

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویائی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه شب در کنج تنهائی:
بیگمان روزی زراهی دور
می‌رسد شهزاده‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
تار و پود جامه‌اش از زر
سینه‌اش پنهان بزیر رشته‌هائی از در و گوهر
می‌کشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد...... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می‌گویند
«آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو»
« در جهان یکتاست »
« بیگمان شهزاده‌ای والاست»
دختران سر می‌کشند از پشت روزن‌ها
گونه‌هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه‌ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
« شاید او خواهان من باشد »
لیک گوئی دیدة شهزادة زیبا
دیدة مشتاق آنان را نمی‌بیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمی‌چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می‌رود شادان براه خویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
مقصد او ..... خانة دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می‌پرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟ »
ناگهان در خانه می‌پیچد صدای در
سوی در گویی زشادی می‌گشایم پر
اوست ... آری ... اوست
« آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمه شب‌ها خواب می‌دیدم که می‌آیی»
زیر لب چون کودکی آهسته می‌خندد
با نگاهی گرم و شوق‌آلود
بر نگاهم راه می‌بندد
«ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبائی
ای نگاهت باده‌ای در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالة خوشرنگ صحرائی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نورست»
می‌نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می‌خزم در سایة آن سینه و آغوش
می‌شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعلة خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می‌کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیدة حیران
زیر لب آهسته می‌گویند
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.