و اين بود همان زندگي که انسان از خدا خواست !!!
   
 

.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 197
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 199
بازدید ماه : 399
بازدید کل : 80927
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
و اين بود همان زندگي که انسان از خدا خواست !!!
نویسنده افشین  تاریخ ارسال 16 آذر 1389 در ساعت 16:33

خدا خر را آفريد و به او گفت: تو بار خواهي برد، 

از زماني که تابش آفتاب آغاز مي شود تا زماني که تاريکي شب سر مي رسد.

 و همواره بر پشت تو باري سنگين خواهد بود.

 و تو علف خواهي خورد و از عقل بي بهره خواهي بود

و پنجاه سال عمر خواهي کرد و تو يک خر خواهي بود.

خر به خداوند پاسخ داد:

خداوندا! من مي خواهم خر باشم،

 اما پنجاه سال براي خري همچون من عمري طولاني است.

پس کاري کن فقط بيست سال زندگي کنم

 و خداوند آرزوي خر را برآورده کرد...

******************************************

خدا سگ را آفريد و به او گفت:

 تو نگهبان خانه انسان خواهي بود

 و بهترين دوست و وفادارترين يار انسان خواهي شد.

 تو غذايي را که به تو مي دهند خواهي خورد

و سي سال زندگي خواهي کرد.

 تو يک سگ خواهي بود.

سگ به خداوند پاسخ داد:

 خداوندا! سي سال زندگي عمري طولاني است.

 کاري کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوي سگ را برآورد...

******************************************خدا ميمون را آفريد و به او گفت:

 و تو از اين سو به آن سو و از اين شاخه به آن شاخه خواهي پريد

 و براي سرگرم کردن ديگران کارهاي جالب انجام خواهي داد

 و بيست سال عمر خواهي کرد.و يک ميمون خواهي بود.

ميمون به خداوند پاسخ داد:

 بيست سال عمري طولاني است،

 من مي خواهم ده سال عمر کنم.

 و خداوند آرزوي ميمون را برآورده کرد.

******************************************و سرانجام خداوند انسان را آفريد و به او گفت:

تو انسان هستي.

 تنها مخلوق هوشمند روي تمام سطح کره زمين.

 تو مي تواني از هوش خودت استفاده کني

 و سروري همه موجودات را برعهده بگيري

و بر تمام جهان تسلط داشته باشي.

 و تو بيست سال عمر خواهي کرد.

انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم،

 اما بيست سال مدت کمي براي زندگي است.

آن سي سالي که خر نخواست

آن پانزده سالي که سگ نخواست

و آن ده سالي که ميمون نخواست زندگي کند، به من بده.

و خداوند آرزوي انسان را برآورده کرد...

و از آن زمان تا کنون انسان فقط بيست سال مثل انسان زندگي مي کند…!!!

و پس از آن،ازدواج مي کند و سي سال مثل خر کار مي کند

مثل خر زندگي مي کند ، و مثل خر بار مي برد…!!!

و پس از اينکه فرزندانش بزرگ شدند،

 پانزده سال مثل سگ از خانه اي که در آن زندگي مي کند،

نگهباني مي دهد و هرچه به او بدهند مي خورد...!!!

و وقتي پير شد، ده سال مثل ميمون زندگي مي کند؛

 از خانه اين پسرش به خانه آن دخترش مي رود

و سعي مي کند مثل ميمون نوه هايش را سرگرم کند...!!!

و اين بود همان زندگي که انسان از خدا خواست !!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.