از پس شیشه ی عینک تاستاد سرزنش وار به من می نگرد
باز در چهره ی من می خواند که چه ها در دل من می گذرد
...............
...
ارشد امروز که نامم را خواند بی سبب داد کشیدم غایب
رفیقان همه خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
...............
آنها هیچ نمی دانستند که من این جایم و دل جای دگر
نظرات شما عزیزان: