با خودم می گویم که ای خدا/بهر چه آفریدی این عشق را؟/گر قرار است بسی در این جهان /بشکنند دلها
این آدمیان/خب پس این عشق کجا را گیرد؟/ دل من بهرچه کس می میرد؟
پس خدا پاسخ بداد ای عاقل!/گوش ده بر سخنان این دل/هرکه دستانش دلت آشوب کرد/دیگران را هر کجا
سرکوب کرد/گر شوی مست و می ازبوسه ی او/
یا شوی خیره به روی ماه او/همه آن سعی تو بر این باشد/که مهت هر جا کنارت باشد/ گفت:این عشق یک
معجزه است/گاهی یک نگاه گاه یک بوسه است
لحظه ای بستم همی چشمان خود/به وضوح دیدم من دلدار خود/می درخشید از افق تا چشم من/صورت چو
ماهش این مهسای من/ناگهان ماهم مرااز یاد برد/اشک سردم راصدای باد برد/حال این چشمان من چون یک
کویر/گشته اند خشک بی آب و فقیر
گریه را پنهان کنم از دیگران/تا کسی پی نبرد در این جهان/که زمانی یار غاری داشتم/آنکه من بسیاردوست
می داشتم/ماه من دنیای من ترکم بگفت/قلبم از دوری او در سینه خفت/حال تنها یار من در این جهان/گریه
است و غم و اشکی پنهان/
نظرات شما عزیزان: