بازم حس خیانت و سکوت و دلواپسی
بازم صدای گریه و من و دل کاغذی
بازم هوای خوبت پیچیده توی خونه
بازم قاب عکست میگه نگیر بهونه
دوباره تو اتاقمم فکر میکنم به رفتارات
اما پر از دورنگیه اون دوتا چشمای سیات
اقای خوب قصه ها خانومیتم عوض شده
انقد خیانت و دیده انگار خودشم بد شده
باز دوباره خیانتت تیکه کلام من شده
این قصه دلواپسی دیگه برام عادت شده
من نمیگم اینجا بمون نه به خدا اجباری نیست
فقط خیانتم نکن این که کار مشکلی نیست
اگه دوسش داری برو چرا خیانت میکنی؟
چرا از خوبیاش با من صحبت میکنی؟
برو بزار منم بگم رفت و منو تنها گذاشت
اینجوری خیلی بهتره تا که بگم وفا نداشت
بی وفایی ی مرضه که تو بهش دچار شدی
دروغ نگو نگو که با حرفای اون مجاب شدی
اونم یک دختر مثل من با خیالات بچگی
نمی دونه تنها میشه یک روز تو اوج خستگی
دلم برات نمی سوزه چون اخرش تنها میشی
این همه ادم رو زمین اخه تو خوشبخت شی که چی؟
من که تنها نمیمونم اینجا پر از ادمکه
یک باغ گنده قشنگ که توش پر از مترسکه
می خوام بهت بگم برو ازارم میده موج صدات
قرارمون ی روز دیگه اونجا سر پل صراط
نظرات شما عزیزان: