غم عالم
بيخ انتهای روز بود
شب بود گويا
آخرين لول هم در رختخواب خورد
...من هنوز
چرک پيشانی می گرفتم
«يک تنه می خواستم جهان را نجات دهم»
پيچشی به خود
انگشت
بر لاله های دماغ ماليدم
پی در پی
جهان زندگی خود را می کرد
من لاله های دماغ را آنکادر
او با سکوتش
مرگ نمايش
جهان می رفت و من در فکر او
صبر نداشت
منتظر بماند
برای نجات
چپ غبغب خاراندم
راستش را
جهان زندگی خود را می کرد
و سنگينيش بر پلکهای من
من خوابيدم آرام
او تند زندگی خود را می کرد
صبح شرمی مانده بود
و جهان زندگی خود را می کرد.
نظرات شما عزیزان: