عاشقهایت را مثل کانال تلوزیون عوض می کنی
و با افتخار می گویی
که عشق برایت این چنین است ...!!!
و من می خندم
............به برنامه هایی که هیچکدامشان
به درد نمی خورند
***********************************
فرصتي نيست
بايدبروم.
بايددست به ديوارهاي جهان بسايم و
...
بروم.
اما
درهاي آسمان بسته است
ومن
براين همه برف واستخوان-تنها!
***********************************
کاش کوچک می ماندیم
تا خوبیهایمان را از نگاهمان بفهمند
نه حالا که بزرگ شدیم
فریاد هم که می زنیم
کسی نمی فهمد
***********************************
تو از من
ترانه های سبز ، سپيد ، سرخ می خواهی
كه قافيه هايش را
...
اساطير نامی ايران
عاشقانه تفسير كرده اند
اما من به نان می انديشم
***********************************
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران، من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران، بزن شاید تو خاموشم کنی
***********************************
پایان تمام اتفاقات کوچک و بزرگ روزمرگی هایم ، دیرزو ماجرایی شد که میخکوب شدم ... بانک بودم و طبق معمول در نوبت ... دختری جوان و روستایی که عروس شده بود به تازگی انگار ، کنار شوهرش ایستاده بود ؛ می خواستند وام ازدواج بگیرند به گمانم ... هر دو باید امضا می کردند ... شوهر! امضا نداشت و انگشت زد ... ! و بعد استامپ را جلوی دختر گرفت که انگشت بزن ... دختر اما سواد داشت ، خودکار خواست ... و شوهر! برآشفت که : "میگم انگشت بزن...! "
***********************************
لالالالا بد آوردیم
به نام زندگی مردیم
خیانت شکل یاری شد
ز یاران پشت پا خوردیم...
***********************************
آدما مثل کتابا مي مونن ... بعضي از اونا جلدزرکوب دارن بعضي از اونا جلدضخيم دارن و بعضي از آدما هم جلد نازک بعضي از اونا ترجمه مي شن و بعضي از اونا همين طوري مي مونن ...بعضي از آدما تجديد چاب مي شن و بعضي ها هم فراموش مي شن . . . از روي بعضي از آدما بايد مشق نوشت و بعضي از آدما رو نخونده بايد دور انداخت
***********************************
گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است ...چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
***********************************
سیمینه تنی جانا در پیش سمن بنشین
در پای تو چون خاکم نه خاک که خاشاکم
بنگر دل غمناکم آن را مشِکن بنشین
من عاشق دلتنگم، خوارم چون گل سنگم
...بر گونه ی بی رنگم، یک بوسه بزن و بنشین
تو عطر وطن داری، دانم غم من داری
گر شور سخن داری، با ما به سخن بنشین
***********************************
آجرهای ذهنم
یک به یک شل می شوند
دیواره ی شانه هایم سست می گردد
چهار ستون بدنم
به لرزه در می آید
...یادت بر سرم آوار می شود!...
***********************************
زمان بارش باران
دلم از غربت خورشيد مي گيرد
...و روز آفتابي هم
دلم بي تاب ابري تلخ و باران زاست .
خدايا
من به دنبال چه مي گردم ؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: