امروز هم به عادت هرروز ، چشم به پنجره اتاقت دوخته ام ، شاید که پنجره کنار رود و باز گیسوان پریشان تو در باد مرا آشفته کند
ولی نیست …. نه هیچ کس آنجا نیست….
نمی شود …. باید کاری کرد
دریچه نگاه فروغ را بر سنگ مزار تو می گذارم
تا ببینی چشمان منتظر مرا
من به دیدار هر روز رخسار تو در قاب پنجره عادت دارم
هنوز هم امید به روزی که بیایی
به من توان انتظار می دهد
نظرات شما عزیزان: