.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 95
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 369
بازدید کل : 81541
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
زندگی چیست؟؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390 در ساعت 21:39

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390 در ساعت 21:32

همه چیز هم که داشته باشم

پیامبر هم که باشم

باز تو را کم خواهم داشت . . .

مانند حوا

که دستانش سیب را کم داشت

من، تو را کم دارم...

روزی تو را خواهم چید

مثل سیب سرخ حوا !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:13

یاد آر از آن دل که به یادت نگران است
بغضی به گلو دارد و مُهرش به دهان است
آشفته تر از زلف تو در باد وزان است
از جور تو آزرده تر از برگ خزان است
صد لاله از این داغ به دل مانده نشان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
مرگم به کمین تن تبدار نشسته
جان بر لبم از حسرت دیدار نشسته
دلبر بر اغیار به گلزار نشسته
من در گل از این دیده خونبار نشسته
ان وعده که دادی به من ای ماه کله پوش
گر برده ای از یاد مرا نیست فراموش

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390 در ساعت 17:27

آرام دخترم سحر از راه مي رسد

هر چند در طبق، پدر از راه مي رسد


گويا صداي پاي پدر مي رسد به گوش

آري، صداي پاي سر از راه مي رسد


مهمان اين خرابه تاريک با شتاب

تا چند لحطه دگر از راه مي رسد


آرام اي بنفشه من گريه کن که باز

با تازيانه يکنفر از راه مي رسد


اينجا بروي صورت معصوم کودکان

سيلي هميشه بي خبر از راه مي رسد


آرام دخترم که در اين شهر، سنگ و چوب

بهر شفاي محتضر از راه مي رسد

 
.:: ::.
 
بوسه ی آخر...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 در ساعت 17:22

در شيريني بوسه هايمان غرق بوديم که ناگهان شوري اشک را بر لبهايمان احساس کرديم

بي خبر از آن که بوسه بوسه هاي تلخ جدايي بود......!!!!

 
.:: ::.
 
شعر روز، رویاها: لنگستن هیوز(ترجمه شاملو)
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:45

رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 در ساعت 16:44

میان تاریکی
ترا صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد
ترا صدا کردم
ترا صدا کردم
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست

تمام شب آنجا
میان سینه من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی ترا می خاست
دو دست سرد او را
دوباره پس می زد

تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی ز خود می ماند
کسی ترا می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت

درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد؟
کجاست خانه باد؟

 
.:: ::.
 
شاهکار بی نظیر آئودی براي سال 2011
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 5 ارديبهشت 1390 در ساعت 20:1

اطلاعات + عکس , در ادامه مطلب

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
کاش میشد...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 5 ارديبهشت 1390 در ساعت 14:2

کاش میشد تا خدا پرواز کرد

پای دل از بند دنیا باز کرد

کاش میشد از تعلق شد رها

بال زد همچون کبوتر در هوا

کاش میشد این دلم دریا شود

...باز عشقی اندر او پیدا شود

کاش میشد عاشقی دیوانه شد

گرد شمع یار چون پروانه شد

کاش میشد جان ز تن بیرون شود

چشم از هجران او پر خون شود

کاش میشد از خدا غافل نبود

کاش در افکار بی حاصل نبود

کاش میشد بر شیاطین چیره شد

تا رها از بند با این شیوه شد

کاش دستم را بگیرد توی دست

تا شوم از دست او من مست مست

کاش میشد مست باشم تا ابد

سر بر آرم دست افشان از لحد

کاش میشد تا که در روز جزا

شاد باشم از عمل پیش خدا

کاش میشد یک نفس دیدار یار

تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار

کاش میشد با خدا شد همنشین

.....جنت و دوزخ ؛ یا اندر زمین


 
.:: ::.
 
مردم چه می گویند؟؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 4 ارديبهشت 1390 در ساعت 22:16

مردم چه می گویند؟؟
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...
فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند


 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 4 ارديبهشت 1390 در ساعت 21:50

!!.. نیاز به شراب نیست
.یک استکان چای هم دیوانه‌ام می‌کند وقتی‌ که میزبان چشمان خمار تو باشد

 
.:: ::.
 
انواع بوسه
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 3 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:30

بوسیدن بشکل پروانه


در روبروی همدیگر قرار گیرید به فاصله کمتر از یک نفس و سپس بازکنید و ببندید پلکهایتان را در مقابل نفر مقابل.اگر شما اینکار را صحیح انجام دهیداحساس بال زدن دونفره شما یکی خواهد شد در قلبهایتان.

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
آموزش بوسیدن لب
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 3 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:26


1- منتظر وضعیت مناسب باشید. تماس چشمی، وضعیت دست‌ها و نحوه‌ی قرار گرفتن سرها نسبت به هم را بسنجید و موقعیت مناسب را به دست آورید.

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
سعدی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 3 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:24

یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند
...
می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی می‌کند

آن چه با من می‌کند اندر زمان
آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می‌کند

 
.:: ::.
 
نگران رد رژ لبت نباش...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 3 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:22

وقتی گونه اش را بوسیدی،

نگران رد رژ لبت نباش... سریع با انگشت هایت روی رد بوسه ات نکش...
اصلا فکر نکن به «رد»‌ها . کیف کن. بگذار ردت بماند.
بگذار آن ٣/٠ ثانیه‌ی پایانه های حسی لب‌ات هی کش بیاید.
......
او هم اگر «او» باشد، به ردش فکر نمی‌کند. می‌میرد در لذت لطف و نرمای لب هایت.

 
.:: ::.
 
کاش میشد...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 2 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:17

کاش میشد که کسی می آمد باور تیره ما را میشست
وبه ما میفهماند دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین وقت همان لبخند است
کاش میشد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
که هنوز انسانیم

 


 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 2 ارديبهشت 1390 در ساعت 18:16

شيشه اي مي شكند... يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟ مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرور شكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟دل من سخت شكست اما، هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا

 
.:: ::.
 
آمدنت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:26



پای آمدنت که نباشد ,
اگر تمام جاده های عالم هم به خانه من ختم شود ،
باز هم نمی رسی

 
.:: ::.
 
دروغ‌ گفتن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:22


فهمیده‌ام نگفتن همان دروغ‌ گفتن است، قدری کثیف‌تر

 
.:: ::.
 
دکتر علی شریعتی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:19

 

ای کاش در آن لحظه که تقديم تو شد هستی من

می سپردم که مراقب باش ، جنس اين جام بلور است

پراز عشق و غرور است، مبادا بازيچه شود،

می شکند...

 

 
.:: ::.
 
زرتشت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 در ساعت 19:18


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

 
.:: ::.
 
تنهایی ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 15:13


پشت تنهایی من که رسیدی ،

گوشهایت را بگیر !

اینجا سکوت ،

گوش تو را کر میکند

اما !

چشمهایت را باز کن

تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

هجوم سایه های خیال،

سرابهای بی وقفه ی عشق،

تک بوسه های سرد

و فریادهای عقیم جوانی

منظره ای به تو میدهد

که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی ...!

 
.:: ::.
 
خاطره ها ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 15:12

گذر زمان

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشق ها می میرند

رنگ ها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می ماند

 
.:: ::.
 
بیا قدم بزنیم ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 15:10

دلم گرفته ، هوا نيــست ، کوچ مي خواهــم

بيا قدم بزنيم

بيا که با صداي قدمهاي کوچه گرديمان

سکوت اين شب بي عار را به هم بزنيم

حرير بغض تو پوشانده لحظه هاي مرا

غـــبار حزن تو پوشانده گونه هاي مرا

من از غرور بي کس چشمان خويش مي ترسم

نــگو تحــمل دوري

نــگو شکيب فراق

بيا که خود خط تقدير را رقم بزنيم

بيا قدم بزنيم

بيا ز دفتر اين سرنوشت پوشــالي

کلام شايد و اي کاش را قلم بزنيم

غمت نفسگير است

بيا قدم بزنيم ...

 
.:: ::.
 
پـــرواز ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 15:6

آسمان فرصت پرواز بلندی است

ولی

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

 
.:: ::.
 
انتظار برگشتن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 14:53

در خانه ، باید چیزی باشد که انتظار برگشتن آدم را بکشد ! چیزی بیشتر از ساعت دیواری و تخت خواب !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 12:17

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
......قلبی که بگوید قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من
قلبی برای انسانی که من می خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم .

 
.:: ::.
 
صبور باش
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 10:22


چقدر دقیقه ها سنگین میگذرند...
این سکوت آرام و قرار را از من ربوده...
گویی فریادی در راه است...
دلم چون پرنده ای خود را به دیوارهای غم گرفته تنم می کوبد...
کاش کسی تو را از من نگیرد....
...کاش دستانت را این بهار به دستانم هدیه کنند...
هر روز زهر تلخ هجران را می نوشم و حرفی نمی زنم...
تو را از خدای عاشقان طلب میکنم...
شیشه دلم لبریز از اشکهای نریخته....
تنها چند قدم تا وصال مانده...
صبورتر باش مهربانم...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 10:21

من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم،

یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم...

...از غمی که میدانی ،با تو بودنم مرگ است..

بی تو بودنم هرگز...

گر بهانه این باشد من بهانه میگیرم...

عاشقانه میمیرم

 
.:: ::.
 
دلم گرفته
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390 در ساعت 10:20

دلم گرفته.دلتنگم.شاید غمگین هم باشم.هرچی هست،حالم خوش نیست.چقدر غریب شدم میان این همه آشنا ... با تمام وجودم دلتنگی رو احساس میکنم.دلتنگی حس و حال و رمق رو ازت میگیره.دلتنگی رنگ نداره و مثل مه میمونه!حال یه آدمی رو دارم که وسط یک جاده مه گرفته گیر افتاده.نه میتونه بره جلو و نه میتونه برگرده عقب. همونجا میشینه به امید اینکه هوا آفتابی بشه . . .

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.