.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» شوری سنج اب اکواریوم
» کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 87502
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
سخت است
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:23


وقتی هستی ات با نبودن ها آغاز شود
سخت است برایت بودن
سخت است نگاهت را سایه بان دلی کنی که نیست
می دانم
خوب می دانم سخت است
برای تو که طعم نبودن ها را چشیده ای
برای تو که غرق اینجا نیستی
بودن سخت است
اما
اما چه کنم که فقط یک چیز را کم دارم
.
.
.
بودنت  را  …

 
.:: ::.
 
بوسه ای برای تو
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:16


بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکندباید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکندگر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام

صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه

تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد

قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

 
.:: ::.
 
فریاد می زنم دوستت دارم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:15


در چشمانت چه  بود که مرا به سوی  تو   کشاند؟

در گرمی دست هایت چه بود  که دستهایم آنهار ا  باز  می طلبند؟

در آیینه چشمهایم بنگر چه می بینی؟

آیا می بینی که تو را می بیند؟

صدای طپش قلبم را می شنوی که فریاد می زند دوستت دارم

دستانم  را  زنجیر  بستم  تا  قفل  آن را  تو  باز  کنی...

 می خواهم  بدانی  فقط  برای  تو می نویسم  چون  دوستت دارم  بمان  با من..

 
.:: ::.
 
عادت کردم به
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:14

عادت کردم به دیدنت

عادت کردم به بودنت

عادت کردم به شنیدنت

عادت کردم به حضورت

عادت کردم به نوشتنت

عادت کردم به .........

و من حالا با این همه عــادت های با تو بودن ...

 بی تـــو چه کنم ...؟؟؟؟

آره می دونم  فقط ...... تحمل

 
.:: ::.
 
سهم من از زندگی چیست؟؟؟؟؟؟؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:5

سهم  من  چه بود؟

نغمه  لالایی ام  را  بشنو  ز  درد...

دیگر  نخواهم  گریست

  برق  شادی  از  نگاه درد مند  من  مخواه

 جنگ  درونم  با زبانم  شکوه می کند  زخم  درونم  بی  اختیار  ناله میکند

به  دشت  سینه  پر مهر تو  هجوم  آوردم   مرا  تنها  مگذار  دگر  نای  گریستن  ندارم...

 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:56

 

گاه می توان تمام زندگی را در آغوش گرفت ، فقط کافیست تمام زندگیت یک نفر باشد

 
.:: ::.
 
عادت کردم به
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:56

عادت کردم به دیدنت

عادت کردم به بودنت

عادت کردم به شنیدنت

عادت کردم به حضورت

عادت کردم به نوشتنت

عادت کردم به .........

و من حالا با این همه عــادت های با تو بودن ...

 بی تـــو چه کنم ...؟؟؟؟

آره می دونم  فقط ...... تحمل

 
.:: ::.
 
دل من باز شکست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:55

حجم سرد درد تنهایی دل را

آتش گرم نگاهت بشکست

بر در و دیوار وجود سردم

لحظه ای نور محبت بنشست

در عبور پریشان نسیمی افسوس

مرغ دل رخت جدایی بربست

دل من باز به فریاد آمد

دل من باز شکست ...

 
.:: ::.
 
آن کس که بداند ......
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:49

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 
.:: ::.
 
اگر عشق نبود
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:46

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگدلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

 
.:: ::.
 
آرزوهای خیالی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:43

دوست دارم سنگ باشم بی صدا و بی ترانه


تا بگویم راز خود را در سکوتی عاشقانه


دوست دارم موج باشم در دل دریا خروشان


سر به روی ساحل غم در پی دیدار باران


دوست دارم ابر باشم در دل شبها ببارم


بر کویر قلب دنیا بوته ی عشقی بکارم


دوست دارم باد باشم در هیاهوی رسیدن


قاصد شهری خیالی سوی فردا پر کشیدن


دوست دارم عشق باشم هر کجا خواهم بتازم


روی دلهای پر از غم قصری از رویا بسازم


اینک اما من نه عشقم من نه باد و موج و آبم


آرزوهای خیالی از دیار سرد خوابم

 
.:: ::.
 
آه باید بروم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:38

کاش در این قفس بسته تنگ


گل آزادی من می خندید


آن کبوتر که لب بام نشست


کاش احساس مرا می فهمید


به هواخواهی گیسوی نسیم


کاش یک لحظه نمی آسودم


کاش در آن افق نیلی رنگ


شور یک فوج کبوتر بودم


مرغ در دام گرفتارم آه


به دل سوخته ام چنگ مزن


پروبالم شده خونبار و کبود


اینهمه جور مکن سنگ مزن


بازکن بازکن آن پنجره را


سوی آن وسعت خالی زملال


زندگی تلخترین خواب من است


خسته ام خسته ازین خواب و خیال


کوله بار من دلخسته کجاست


دلم آرام ندارد نفسی


آه می خواهم ازاینجا بروم


باز از دور مرا خواند کسی


بندیان خانه سیمرغ کجاست


سوی آن با من پرواز کنید


آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.

 
.:: ::.
 
چه می خواهی تو از جانم ؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 12:37

چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم

چنانم کرده ای عاشق که بی عشق تو ویرانم

میان سجده ام هر شب فقط یک ذکر می خوانم

تویی روحم تویی جانم تویی پیدا و پنهانم

تویی سرچشمه ی امید و یأس و درد  و درمانم

نمی بینی تو دردم را ، ز غم گویی به زندانم

نگر بر قلب بیمارم ، ببین این جسم بی جانم

برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم

گذر کن یک دمی بر من ببین چشمان گریانم

بیا سویم چو میدانی تویی سوی دو چشمانم

 
.:: ::.
 
آه تنهایی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:57

ای همیشه در کمین من

پشت این چشمان زردت

از چه لذت می بری در من؟

...

آسمان آبیست

روزها با پرتو خورشید مهمانیست

در سکوت خواب من

شبهای مهتابیست

با خدا هر روز

می گوییم و می خندیم

حس خوب زندگی در قلب من جاریست

پس چرا

من سا یه ی سرد تو را

هر روز می بینم؟

...

آه تنهایی

از چه عصیان می کنی در من؟

خسته ام دیگر

خسته از این طرح پر تشویش

ای همیشه در کمین لحظه ها برخیز

من تو را امروز

با امید تازه ای

تدفین خواهم کرد.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:57

اسمتو واسه دلخوشی می خوام...دلتو واسه عاشقی می خوام...صداتو واسه آرامش

می خوام...دستت رو واسه نوازش می خوام...پاهاتو واسه همراهی می خوام...

عطرت رو واسه مستیش می خوام...خیالت رو واسه پرواز می خوام...خودت رو واسه

پرستش می خوام...

 
.:: ::.
 
هر چه می خواهی بكن اما فراموشم مكن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:55

ای نشسته درخیال من، فراموشم مكن

با فراموشی و تنهایی، هم آغوشم مكن

زندگانی می كنم چون شعله با خود سوختن

زنده ام با سوز و ساز خویش، خاموشم مكن

می تراود تا شراب بوسه از جام لبت

از شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مكن

دودم و از شعله دارم دامنی رنگین به بار

این شرر از من مگیر از نو سیاه پوشم مكن

چون صبا در جستجو خود به هر سویم مكش

همچو گیسوی سیاهت خانه بر دوشم مكن

این دل درد آشنا را در شرار غم بسوز

هر چه می خواهی بكن اما فراموشم مكن

 
.:: ::.
 
پنجه ی تاریکی شب
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:50

باز در پنجه ی تاریکی شب

سوز این سینه ی من حسرت تست

باز در سجده ی کفر آلودم

یادت ایمان مرا با خود شست

چشمت افسونگر احساس نیاز

رقصت احیاگر بی تابی هاست

هم در این خانه ی پر گشته ز آه

یاد تو علت بی خوابی هاست

باز هم وسوسه ی آغوشت

هست و پی در پی خواهشهایم

و چنین دانه ی انکار از تو

خود جواب من و چالشهایم

ای که احساس مرا می دانی

بگشا چشم خمار آلودت

تا ببینی که چه سوزانم من

از نگاه دل و جان فرسودت

وین همه راز که در شعر من است

همه از باور تو جوشیدست

کاش یکدم به کنارم آیی

ای که عشقت به دلم روییدست ...



 

 
.:: ::.
 
گفتمش بیا،عاشقم هنوز
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:50

گفتمش بیا،عاشقم هنوز


خنده کرد و گفت:درغمت بسوز


هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست


گریه های من ای یاران،از برای اوست


درفراق او عاشقان،خسته جان شدم


این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم


میشود بهار،عاشقان،جاودان از او


پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم


رفته ای برون،چون جوانیم


طی شد این چنین،زندگانیم


دردلم هنوز ای یاران،اشتیاق اوست


ناله های من ای یاران،از فراق اوست


درفراق او عاشقان،خسته جان شدم


این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم


میشود بهار،عاشقان،جاودان از او


پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم

 
.:: ::.
 
از همان لحظه که آهسته به من خندیدی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:50

از همان لحظه که آهسته به من خندیدی

از نگاهم به خدا، راز مرا فهمیدی

راز من عشق به تو، عشق به چشمان تو بود

تو که از آینه و نوری و از خورشیدی

بی گمان، عاشق این شاعر تنها بودی

مثل یک غنچه، تو از شاخه مرا می چیدی

با نگاهی که پر از حس غریب غم بود

چهره ی خسته و غمگین مرا می دیدی

غم من، مضطرب ات کرد و پریشان بودی

آمدی پیش من و حال مرا پرسیدی


خواب دیدم که تو در اوج عزل های منی

آمدی سوی من و روی مرا بوسیدی

لحظه ای صبر نکردی و شتابان رفتی

من به دنبال تو و تو به غزل کوچیدی

پرسشی داشتم از تو، پری کوچک من!

چه شد آن لحظه که از عاشق خود رنجیدی؟؟؟


از فروغت، دل من، مثل مهتاب است

ای که چون ماه به شام دل من تابیدی

از همان لحظه تو در کنج دلم جا کردی

از همان لحظه که آهسته به من خندیدی

 
.:: ::.
 
باران بی امانم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:50

چشمان مهربانت، آتش زده به جانم

در این حریق سوزان، من تا ابد بمانم

تو سبزی بهاری، گلبرگ پاک یاسی

من برگ زرد پاییز، در غربت خزانم

زیبا و مهربانی، شیرین و خوش زبانی

ای لیلی زمانه! مجنون این زمانم

فرهاد و زخم تیشه، خونین تر از همیشه

روزی اگر نباشی، فرهاد این جهانم

آتش گرفته شعرم از شعله نگاهت

من در حریق شعرم، جز نام تو نخوانم

خاکستر امید است بر موی من نشسته

اما اگر بیایی، من کودکم، جوانم

هر شب به خواب و رویا می آیی و دریغا!

تا می رسم کنارت، گویی که ناتوانم

عشقت به دشت عمرم، زیبا دوانده ریشه

یاد تو در خیالم، نام تو بر زبانم

تو شاد و پر طراوت، زیبا و با نجابت

من در شب جدایی، اندوه بی کرانم

با من چه کرده ای تو ای عشق نو شکفته!؟

چشمم همیشه پر اشک، باران بی امانم

 
.:: ::.
 
اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:49

ر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم

بگیر دست مرا تا ز پا نیفتادم

کشانده صحبت مستان به کافرستانم

مگو به کنج شبستان چرا نیفتادم

به من ببخش اگر از رسم عشق بی خبرم

که من هنوز در این شیوه جا نیفتادم

به یُمن یاد تو هنگام برگ ریز خزان

به سان موسم گل از نوا نیفتادم

هزار شکر خدا را که در تمامی عمر

ز یاد تو نفسی هم جدا نیفتادیم

به خاک راه افتادم،بلی،ولی هرگز

به پای بوسی اهل ریا نیفتادم

ببخش شعله ی شوقی چراغ چشمم را

اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم

 

 
.:: ::.
 
باز شب شد
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:49


باز شب شد چقدر تنهایم

گفته بودی که شبی می آیم

باز شب شد و از پنجره ام

همچنان راه تو را می پیمایم

کنج این پنجره ها شب همه شب

منم و گریه و های و هایم

پشت این پنجره ها تا به سحر

پنجه بر پیکر خاک می سایم

نکند بیهوده عمر خود را

پشت این پنجره ها می فرسایم

نکند بیهوده تکرار شود

قصه ی چشم به راهی هایم

باز چون دیشب وشبهای دگر

میروم پنجره را بگشایم

باز شب شد،شب و از پنجره ام

همچنان راه تو را می پیمایم

 
.:: ::.
 
مرا باور کن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:45


آشنای غم تنهایی من


داغ دستان مرا باور کن


که برای تو چنین می سوزد


روح لغزنده شبهای مرا باور کن


که به یاد تو چنین می شورد


طپش قلب مرا باور کن


که به نام تو چنین می کوبد


نازنین باور تنهایی من


شعله قلب مرا باور کن


رقص آتش شدن و بودن را


تو بیا قاصدک بوته آرام خیال


در میان غم وغوغای وصال


مرگ مرداب مرا باور کن


قصه عاشق صادق شدن ساحل را


ای که فقدان تو عصیان من است


غم تنهایی تو مرگ من است


حاصل عمر تو بر جان من است


نازنین عمر مرا باور کن

 

 
.:: ::.
 
هوای گریه/ نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:45

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من

ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من

نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من

ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری
دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من


 

 
.:: ::.
 
شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباریست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:44

شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباریست


دلش از غصه حزین بود و غمین


حال من می گو یم


زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست


که نشد بال زد و پرواز کرد


زندگی اجبار نیست

     

زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است


تو عبور خواهی کرد


از همان پنجره ها


با همان بال و پر پروانه


به همان زیبایی


به همان آسانی


زندگی صندوقچه ی اسرار پرستو ها نیست

        

زندگی آسان است


بی نهایت باید شد تا آن را یافت

         

زندگی ساده تر از امواج است


پس بیا تا بپریم


و تا شبنم آرامش صبح


تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم


تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم


 

 
.:: ::.
 
می روم امشب ، مسیر عشق را جارو کنم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:43

می روم امشب ، مسیر عشق را جارو کنم

 

سر به درگاهش نهم ، یک سجده بر کویش کنم

 

می روم امشب ، شَرَر  بر "می" زنم

 

زخمه ی تارم بگیرم ، نغمه ها بر  وی زنم

 

می روم امشب به دَف ، غوغا کنم

 

ذکر یاهو را بگویم ، عقده ها را وا کنم

 

می روم  امشب سراپا  وی شوم

 

مست ِ مست از  وی ، بسان "می" شوم

 

می روم امشب بیابانی شوم

 

در مسیر عشق قربانی شوم

 

می روم امشب  ولی ، "می"  پیشه ام

 

ذکر یار و جام "می" هرشب بود اندیشه ام

 
.:: ::.
 
رفیق جاده ها
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:43

تو ای رفیق جاده های بی کسی

 

و ای تبسم هلال ماه من

 

به انتظار دیدنت

 

کنار برکه های بی سوار

 

تمام لحظه های ناتمام من

 

تمام میشود

 

و من همان تبسم غریب یک نگاه منتظر

 

همیشه مانده ام کنار موج لحظه های بی کسی

 

که یک غم نگاه آشنا

 

سکوت و خلوت مرا

 

به وسعت تمام التهاب کوچه ها

 

پر از سرور می کند.

 
.:: ::.
 
ولی امروز که دیگر خبری از او نیست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:42

سالها پیش

 

که کودک بودم

 

سر هر کوچه کسی بود

 

که چینی ها را بند می زد

 

با عشق

 

و من آن روز به خود می گفتم:

 

« آخر این هم شد کار؟ »

 

ولی امروز که دیگر خبری از او نیست

 

نقش یک دل که به روی چینیست

 

ترکی دارد و من


در به در ؛ کوه به کوه

 

در پی بندزنی می گردم!!!
 

 
.:: ::.
 
وسعت تنهایی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:41

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی

به بلندای خیال

به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل

و به عمق وحشت

وحشت از آنچه حقیقت دارد

وحشت از من بی تو

وحشت از تو بی عشق

وحشت از عشق بی ما ....

شرق تنهایی من

رو به سوی افق غم دارد

غرب تنهایی من

پشت این تکرار است

اگر از وسعت تنهایی من دانستی

تو بیا

تو بیا تا که به دست احساس

پر کنیم صفحه خالی نیاز

تا که این شمع خیال

برود رو به زوال

 

 
.:: ::.
 
مرگ دل
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 10:41

شبی همصحبتی میگفت:
             
((که با روییدن یک مرگ

شهابی می چکد
                                   
از چشمهای آسمان ناگاه))

و من با گریه پرسیدم:

چرا در مرگ دل
                                         
اما

سقوط بی نهایت اشک

کافی نیست؟!

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 20 21 22 23 24 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.