.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 81177
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
"بودن یا نبودن "
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:41


"بودن یا نبودن "

نمی دانم از درد گریختی

یا من ؟!

که دستهایم طعم درد می دهد

وصدایم شبیه توبه ی گرگ است !

 

من از آواره گی _ سالهای _ پیش از این  با تو حرف زدم

و زندگی مستعارم را

به پیشنهاد تو

از تناسخ خاطره های ناقصمان

به بلوغ دردناکی مبتلا کردم

 

 

چه اعتراف سهمناکی بود

وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید

و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید

 

تو می دیدی چگونه حرفهای تردم

شبیه شعر می شود

و من از ستوه این همه حرف

چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟

 

 

من صریح تر از لهجه ی آفتاب سوختم

و این شهامت  تلخ زنانه را

لای سیگارهایم سوزاندم

تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها .

 

ولی کاش

شکوه تنهاییم را نمی آشفتی !

 

من ا ز زل زدن خورشید

روی پنجره بیزارم

و بخشش ابر

یادم داد که ببارم وبگذرم...

 

حالا آینه ها را

به باقی روزهای تو تقدیم می کنم

تا از انعکاس خنده هایت مست شوی

 

"بودن یا نبودن "

مسئله این نیست

 

حرف سر _ نیستی  و نبودن توست.

 
.:: ::.
 
عاشق شدم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:40


وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامت سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

 
.:: ::.
 
خاموشی !
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:39

چه كسی می خواند دل تاریك مرا    

                                          در پس تاریكی دیده این تنگی را

 

چه كسی می داند راز پرواز مرا        

                                            پر پرواز داده دل رنجور مرا

 

چه كسی می خواند لب خاموش مرا 

                                        از لب  خاموشم قصه ها گفت مرا

 

چه كسی خواند مرا چه كسی گفت مرا

                              چه كسی فریاد كرد بشكن این گنگی را

 

چه كسی اصرار كرد ماندن تنها را  

                          چه كسی باز شكست این سكوت، دیگر را

 

این دلم خواست تورا، این لبم خواند تو را

                                    ماندنت پیوسته شور شیداست مرا

 

این تحمّل سر شد، این فِراق آخِر شد

                                       ای كه در تاریكی نقش تو پیدا شد

 

چه كسی خواهد گفت تو بمان با دل من

                        چه كسی خواهد خواند این سرود از لب من

 
 

 
.:: ::.
 
پروردگـــــــــارم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:38

خرده مگیر بر من ای بهترینم !

گناه من که نه از روی طغیان ، که از سر ضعف است .

دوستت دارم و تنها تو را دارم خوبم هستیم !

وقتی پناهی نیست تو تنها پناهی !

وقتی حیاتی نیست تو تنها حیاتی !

وقتی کسی نیست تو تنها کسی !

وقتی فرجامی نیست تو تنها فرجامی !

ای عزیز ای همه خوبی !

می پرستمت می خواهمت با همه وجودم !

هراسی ندارم از کوس رسوایی بودن با تو !

از من دریغ مدار لطفت را که تو بهترین بخشنده و بخشایشگری !

 
.:: ::.
 
من تو را
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:37


من تورا هر سپیده دم احساس کرده ام .

 

من تورا هر نیمه شب احساس کرده ام .

 

من تورا زیر باران بهاری احساس کرده ام .

 

من تو را زیر آفتاب سوزان تابستان احساس کرده ام .

 

من تو را هر برگ ریزان احساس کرده ام .

 

من تو را در  سرمای زمستان گرما بوده ام .

 

من تو را در گریه احساس کرده ام .

 

من تو را در خنده هایت وقتی که مرا ندیدی مشتاق  بوده ام .

 

من تو را در هر ضربان طپش بوده ام .

 

من تو را در هر فکر دلیل بوده ام .

 

من تو را در هر احساس بهانه بوده ام .

 

من تو را هر ثانیه انتظار بوده ام .

 

من تو را هر پایانی آغاز بوده ام .

 

من تو را هر زمان عاشق بوده ام .

 

من تو را .......................

 
.:: ::.
 
هم آغوش
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:35

از آن غزل دوشین

چه مانده است

جز حسرتی که می نوشم

پیاپی از جام انتظار

رویای شبانه من

یک دم

بنگر به آغوش گشوده ام

که جز غم هم آغوشی ندارد

در این ویرانکده

بعد از هجرت تو ......


 

 
.:: ::.
 
سکوت آب
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:33

سکوت آب
می‌تواند
خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم
می‌تواند
گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه‌ی قحط؛
همچنان که سکوت آفتاب
ظلمات است
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛
غریو را
تصویرکن !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:32

یاد اون لبهای غنچه ایت              یاداون لپهای پنبه ایت
یاد اون اخمای قشنگت                 اداهای رنگاورنگت
یاد اون حرفای عاشقونت             زیربارون قدم های بی بهونت
یاد چشای مستونت                     نگاهای عاشقونت
یاد دعواهای کودکونمون               قصه های عاشقونمون
یاد لالایی های شبونمون                حرف های نگفتمون
یاد اون شب نشینی یامون             تا صبح مسخره بازیامون
یاد گونه های خیست                  حرف های دل انگیزت
هر چه حسه توشعرامه              حرف دلم لای کتابامه
هزارتاحرف نگفته دارم             یه کوله بارغصه دارم
صد تا گلایه دارم                    یه کوله بار غصه دارم
دل فرهاد دارم                       رسم شیرین داری
عشق مجنون دارم                   ناز لیلی داری
قصه آشنایمون لحظه جدایمون
می مونه توی یادامون
 

 
.:: ::.
 
خیال با تو بودن
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:31

خیس و مه آلود، رفتی
به دوردست ترین نقطه ی همین نزدیکی
اگر چه هنوز دستانم از تو
به سلامتی دیوانگی ام
مست می کنند
در چشمان تو گم نمی شوم،
و از عطر نفس هایت زبانه نمی کشم
تا مشق شبم هق هق ابدی بنویسد
گنگ می شوم
در آن حس غریب 
که مو به اندام شعر ها سیخ می کرد،
و به سینه ی خاک می سپارم
خیال با تو بودن را

 
.:: ::.
 
آخرین برگ
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:30

به آخرین برگ سپیداری که در یک پائیز

در مقابل باد همچنان مقاومت می کرد.

 

آخرین برگ

ریشه دارم در خاک کهنم

پرچم عشق است حرفم

سخنم

جنس آتش دارد پیرهنم

باد می آید باد

می فزاید برافروختنم

 

باد می آید، باد

می نوازد او موسیقی پائیزی را

برگ ها را می رقصاند، میلرزاند

باد می تازد

با موسیقی برگ

می زند شلّاق بر جان و تنم

من نمی ریزم لیک

من نمی افتم لیک

بسته بر عشق دل خویشتنم

 

 هم اگر باید ریخت

هم اگر باید رفت

هم اگر می روبد باد از وطنم

آخرین تن به خزان داده ی باغ

آخرین سبز در افتاده به مرگ

آخرین برگ

منم

 
.:: ::.
 
زیر گنبد كبود
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:29

زیر گنبد كبود
جز من و خدا
كسی نبود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینكه چیزی اشتباه بود
*
زیر گنبد كبود
بازی خدا
نیمه كاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ كس
شعری از خدا نخوانده بود
*
تا كه او مرا برای بازی خودش
انتخاب كرد
توی گوش من یواش گفت:
» تو دعای كوچك منی «
بعد هم مرا
مستجاب كرد
*
پرده ها كنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سال هاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی كه ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
*
با خدا طرف شدن
كار مشكلی است
زندگی
بازی خدا و یك عروسك گِلی ست

 
.:: ::.
 
آرام و نا فهمیدنی !؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:29

  آرام و خاموش ، نا فهمیدنی

تنها و بی قرار ، کمی هم درستکار !؟

من خودم می دانم که چه لحظه ای غمگینم

و کدامین لحظه شادم .

اما تو نمی دانی .

وقتی از بلندی به پائین می افتم

می دانم که چگونه به نرمی روی شن ها بیفتم

و همان جا لحظه ای استراحت کنم !؟

من می دانم که چگونه زیر باران بروم

بدون آنکه خیس شوم و سرما بخورم !؟

هنوز هم همانم که هستم

" آرام و نا فهمیدنی "

راستی

تو می توانی بخوابی بی آنکه چشمانت راببندی ؟

یا اینکه حر ف بزنی بی آنکه صحبت کنی ؟

تو بلدی گریه کنی بی آنکه از چشمانت اشکی بریزد ؟

یا اینکه بخندی و چهره ات خندان نشود ؟

ولی من می توانم

به چشمانم خیره شو و نگاه کن !

همه را می بینی .

فقط کمی به چشمهایم خیره شو

من همیشه همانم که بودم

آرام و نا فهمیدنی !؟

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 25 بهمن 1389 در ساعت 9:26

ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟


زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟


شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟


نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای در انداخته ای یعنی چه؟


سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟


هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج با خسته ای یعنی چه؟


حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟


 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 24 بهمن 1389 در ساعت 1:11

فریاد از آن نرگس مستی که تو داری

آه از دل بیگانه پرستی که تو داری

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تپیدن ، سوختن، در خاک و خون غلطیدن و مردن

بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سراغ یار می پرسم به هر کس می رسم اما

به خود آهسته می گویم که یا رب بی خبر باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رفت از نظر و، ز دل نرفت این غلط است

کز دل برود، هر آنکه از دیده برفت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم

شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شمع، گیرم که پس از کشتن پروانه گریست

قاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش

هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تک بیتی ها و دوبیتی های ناب ناب ناب

خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟

مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پیداست حال دل ز پریشانیم ولی

هرکس سوال می کند انکار می کنم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد

و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ابر می بارد و می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟

ابر، باران و من و یار ستاده بوداع

من جدا گریه کنان ابر جدا ، یار جدا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین

با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من

ز پاره دل من، هیچ گوشه خالی نیست

کدام سنگدل، این شیشه برزمین زده است؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ثبت نام عاشقان در دفتر دیوانگی است

حاصل این عاشقی از جان و تن بیگانگی است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را

به دل هرگز نمی کردم خیال آشنایی را

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟

من که دایم در علاج این دل دیوانه ام

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یارا چه کرده ایم که از ما بریده ای

یا ما چه گفته ایم که از ما رمیده ای

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همی گویی غمش را در دل نگهدار

نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ای رفیق نیمه راهم

که من در چاه شب های سیاهم

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم از خدا هم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گفتم ار عاشق شوم، گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 23 بهمن 1389 در ساعت 12:55

با مداد سبز خطي بر كمر تو كشيدم
تا نتواني پروانه اي شوي
و از دستانم بگريزي…..
--------------------------------
عشق را دفتري نيست
بزركترين عاشقان دنيا

خواندن نمي دانستند.
-----------------------------
وقتي عاشقم
درختان همه
پا برهنه از برابرم مي دوند…..
--------------------------
عشق تو هجوم شمشيري بود بر تن من
سپاهي تازنده
نخستين گام بر جاده ديوانگي!!!!!!!
------------------------
گزيده اي از(دوازده گل سرخ بر موهاي بلقيس)
3
ميدانستم او كشته خواهد شد
زيرا چمانش چون دو رود ياقوت روشن بود
و گيسوانش چون شبهاي بغداد
بلند
اين سرزمين
اين همه سبزي را
نقش هزاران نخل را
در چمشهاي بلقيس
تاب نياورد
8
هميشه احساس مي كردم در حال افتن است
در چمشهايش همواره بادبانهايي بود
آماده عزيمت
و بر پلك هايش هواپيمايي
در حال اوج گيري..
10
وقتي زني زيبا مي ميرد
زمين تعادل خود را از دست مي دهد
ماه صد سال عزاي عمومي اعلام مي كند
و شعر بيكار مي شود
12
اين زن نبايد بيشتر مي زيست
خود نيز اين را نمي خواست
او چون شعله شمع بود و فانوس
و چون لحظه اي شاعرانه
كه پيش از آخرين سطر
به انفجار مي رسد…
----------------------------
من درخت آتشم، پيامدار آرزو،
سخن گوي پنجاه ميليون عاشق.
اندوه گساران در آغوش من آرام مي گيرند
گاه برايشان كبوتري مي سازم
و گاه بوته ياسي.
دوستان
من زخي هستم كه هرگز
سلطه خنجر را نپذيرفت!
------------------
در بندر آبي چشمانت
باران رنگ هاي آهنگين مي وزد
خورشيد و بادبان هاي خيره كننده
سفر خود را در بي نهايت تصوير مي كنند

در بندر آبي چشمانت
پنجره ايست
گشوده به دريا
پرندگاني در دور دست
به جستوي سرزمين هاي به دنيا نيامده


در بندر آبي چشمانت
سنگها سر شار ازآاواي شبانه اند
در كتاب بسته چمشانت
چه كسي هزار شعر پتهان كرده؟

اي كاش ، اي كاش دريا نوردي بودم
اي كاش قايقي داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبي چشمانت
بادبان بر افرازم.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:38


هر چه با خود داشتم از من گریزان می رود
راحت دل می رود، دل می رود، جان می رود

بامدادان خوشدلی بار سفر بربست و رفت
اینک امیـــــد از پی اش زار و پریشان می رود

بــام و روزن نـــیز گویی پــر گرفت از شوق
کوی و برزن می خزد بر خاک و بی جان میرود

باد را اینـک سرود ز دور می آیــــد به گوش
زار می خواند به ره کایـن می رود آن می رود

می روم کز همـدمی یابم نشان وز ماتمم
ســایه پیشاپیش من افتان و خیزان می رود

هر چه گرد خویش می بینم وفاداری نماند
ای شب غـــم پایدار اکنون که جانان می رود

 

 
.:: ::.
 
کاش در عصر حجر می زیستم ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:37

دیر به دنیا آمدم
باید در همان عصر حجر به دنیا می آمدم
شاید با یک سرماخوردگی ساده می مردم
شاید آن هنگام
از درد مرگ انسانیت تب نمی کردم
فلج نمی شدم ...

کاش در عصر حجر می زیستم ...

 
.:: ::.
 
این نیز بگذرد
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:36

این نیز بگذرد....

مثل همه اتفاقات خوب و بد زندگی...

مثل همه دوست داشتنها که در ته صندوق خاک خورده زمان مخفی شد و گردی از فراموشی پوشاندش....

این نیز بگذرد....

مثل همه اشکهایی که در انزوا ریخته شد و هیچ کسنفهمیدشان....

این نیز بگذرد....

مثل همه بغض هایی که بی پروا گره کور خوردند و هیچ دست مهربانی هرگز بازشان نکرد....

این نیز بگذرد....

مثل گذر تلخ ثانیه ثانیه های تنهایی و بیقراری و دلتنگی و انتظار برای اونی که میدونی هیچ وقت نمیاد....

این نیز بگذرد مثل زندگی....

 
.:: ::.
 
قاب عکس
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:35


روی دیوار اتاقم تو یه قاب عکس چوبی
تو کنارمی هنوزم با یه دنیا عشق و خوبی

تو کنارمی هنوزم میون این همه دیوار
هنوزم چشمای نازت به چشام زل زده انگار

گل سرخ یادگاریت میگه که آهای دیوونه
اون دیگه برنمیگرده چرا یادت نمیمونه؟

من که باورم نمیشه آخه همبغض صمیمی
همه سهم من از تو بشه این عکس قدیمی

مگه میشه برنگردی من که باورم نمیشه
وقتی که هنوز تو این عکس با منی مثل همیشه

هنوز این اتاق خالی این چراغ نیمه روشن
همه شاهدن که هیچوقت تو نرفتی از دل من

کاشکی این دنیای دلگیر قد قاب عکس ما بود
که فقط تنها واسه من توی دنیای تو جا بود

شاید اون وقت تو نگاهم دیگه بارونی نمیموند
دل من تو عکسی کهنه دیگه زندونی نمیموند

مگه میشه برنگردی من که باورم نمیشه
وقتی که هنوز تو این عکس با منی مثل همیشه

 
.:: ::.
 
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:33

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

 مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ..

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

 تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

 نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

 مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:31

زندگی دایره است ...

مركزش صفر بزرگ ...

ومنم داخل آن...

وتویی نیز چو "من"...

و منو "تو" با هم ...

می توانیم كه از صفر بسازیم عددی...

و به اندازه ی اندازه ی خود ...

حجم این دایره را بیش كنیم ...

گر چه صفریم ولی ...

كسترش خویش كنیم...

پس اگر "من" به "تو" یاری نكنم...

و "تو" مانی بی "من"...

آسمان بی كس و بی مهر شود ...

دایره خالی و بی مصرف و خود صفر شود...

 
.:: ::.
 
تنهایی جاوید من
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:29


تمام كه شدم، تازه فهمیدم

تمام طول تنهاییم را به تماشا نشسته بودم

راهی به رهایی می‌جستم

كدام راه؟ نمی‌دانم ...

تنهایی بر سرزمین سرنوشتم

پایدار ماند، از بند نرستم ...

اینك ، از روزهای گرفته بارانی

و تنهایی مهلك تنی آمده‌ام،

حال سفری به انتهای شب

به غروبی ممتد

به روزی بی‌رمق و ابری

كه بوی خاطرات كهنه می‌دهد

به سرزمین آرزوهای محال

بدرود، آغوش باز نیاز !

بدرود، تندیس باران خورده انتظار

در پیچ خیابان!

بدرود، کلبه جاوید تنهایی !

بدرود، احساس خوش سرگردانی

در پس كوچه‌های تاریک تنهایی !

روبرو ....

لحظه‌های كش دار دلمردگی

در چین و چروك این به اصطلاح زندگی
 

 
.:: ::.
 
حضرت عشق
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:28

حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست


 سر عقل آمده هر بنده که دیوانه ی توست


دل من که از عشق نصیبی دارد

حضرت عشق به من لطف عجیبی دارد


بگذارید بگذارید که بیمار بماند این دل


با تب عشق دلم حال غریبی دارد


لحظه می میرد و من آخر سر می پوسم

عشق ای ناجی من دست تو را می بوسم


بی وجود تو سعادت نشود حاصل من


تا نفس هست تو ای عشق بمان در دل من

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:27

شايد يه کسي شبها براي اينکه خوابتو ببينه به خدا التماس ميکنه!! شايد يه کسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه!! مطمِئن باش يکي شبها بخاطر تو تو دريايي از اشک ميخوابه!! ولي تو اونو نميبيني؟؟ شايدم هيچ وقت نبيني

 

**************

 

تو را به ياد آن روز…… تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده……. تو را به روز اول بار ديدنت………تو را به اولين نگاه عاشقانه……. تو را به ياد بارون روز نيامدنت….. تو را به تنهايي روز رفتنت……. تو را به بوي بارون روز برگشتنت……. تنهايم مگذار ديگر

 

**************

 

به او بگوييد دوستش دارم به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من در آن غرق شده . به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد . و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد

 

**************

 

1)صميمانه به مردم اظهار علاقه کنيد تا شما را دوست بدارند. 2) اگر شخصي در قلب خود به رفيقش احساس علاقه نمود بايد به او بگويد و او را از علاقه خود مطلع سازد. 3)خوشرويي وتبسم کينه توزي را از بين مي برد

 

**************

 

در حسرت ديدار تو بگذار بميرم… دشوار بود مردن و روي تو نديدن… بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم… بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ… در وحشت و انوده شب تار بميرم… بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب…. دربستر اشک افتم و ناچار بميرم… ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست… تا از غم عشق تو دگر بار بميرم… تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم… بگذار بدانگونه وفادار بميرم

 

**************

 

این چه امد نی است که بعد از تولد باید انتظا ر مرگ را کشید. نفرین بر این زندگی

 

 

**************

 

بغضم چه بیهوده در لابه لای قطره های باران پنهان می شود و من چه عمیق فکر میکنم که درختان ایستاده دعا میخوانند…

 

**************

 

كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد… كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد.. و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم.. كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد…. كاش كسي بود امشب…

 

**************

 

هنوز گریه هات یواش یواشه هنوزم شوق دیدن سرجاشه هنوز قصه همونه که همونه آره آخرشو تقدیر می دونه بذار تا روی مهتاب پا بذارم می خواستم عشقو اونجا جا بزارم فرار از سکوت این ستاره که نور خوب چشماتو نداره نوشتم باز یک لب بسته نامه که عشقت آخرین حرف لبامه

 

**************

 

مرگ سهم ماست می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم

 

**************

 

چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بدون خوشبختی زیستن و برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن. ای کاش واقف بودی که بدون تو مرگ گواراترین زندگی است و بدون تو و بدور از دست های مهربان تو و بدون قلب حساست زندگی چه تلخ و ناشکیباست

 

 

**************

 

بین ما فاصله ای نیست بجز فراموشی… تو را به یاد خواهم آورد… تو را به یاد خواهم داشت… تو را هر شب در رویاهایم تکرار خواهم کرد… و هر روز صبح که بر می خیزم… گوشه ی لبم لبخندست… بین من و تو رازهای نگفته ایست… که هرگز به کلام نخواهم آلود…

 
.:: ::.
 
تو چرا سنگ شدی؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:27


حالیا معجزه ی باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد!

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره را

و بهاران را

باور کن.

 
.:: ::.
 
تصنیف شکسته دل
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:25


ای شکسته دل عاشقی ز سر بدر کن

خون شدی از این رهگذر بیا حذر کن

لب ببند و این یک فسانه مختصر کن

چاره خود ای دل تو از ره دگر کن

زانکه دل فریبان به دل وفا ندارند صفا ندارند

خوشگلند و زیبا ، به جز جفا ندارند

گلرخان جانا بی شمارند در فریب و فن کهنه کارند

جز کرشمه کاری ندارند همه عشوه کارند

این جفاکاری مردم آزاری

کشته مارا جانم کشته مارا

کی شود باری این سیه کاری

حال ما را کند آشکارا

 
.:: ::.
 
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:25


برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را
بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را
یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را
اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را
دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

 
.:: ::.
 
مرگ انسانیت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:24

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن

جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور،

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:24

باور کن ساده می گذرد
ساده می گذرد تمام فاصله های خالی از من و تو
آن قدر ساده که باور نمی کنی نبودنم را
 نبودنت را …
باور کن تمام این فاصله نبودن را
روزی می آید که رنگ می گیرد همه این نبودن ها
دیگر فاصله ای نمی بینیم
آن روز باورش سخت می شود
باور کن  …

 
.:: ::.
 
وای دلم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 22 بهمن 1389 در ساعت 13:23

عشق بر شانه هم چیدن ...

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 19 20 21 22 23 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.