.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 81176
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
شعری بسیار زیبا از دکتر علی شریعتی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:19

من چیستم؟

افسانه صد خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای ز عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر زهر خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی.

من چیستم؟

فریاد خشم به زنجیر بسته ای

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صد امید

من چیستم؟

بر جا ز کاروان سبک بار آرزو

خاکستری به راه

گم کرده مرغ در بدری راه آشیان

اندر شب سیاه 

من چیستم؟

تک لکه ای ز ننگ به دامان زندگی

و ز ننگ زندگانی,آلوده دامنی

یک ضجّه شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

من چیستم؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب 

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ...

 
.:: ::.
 
سیزده خط برای زندگی(گابریل گارسیا مارکز)
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:19

یک

دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.


دو

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.



سه

اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.



چهار

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.


پنج

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.


شش

هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.


هفت

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.



هشت

هرگز وقتت را  با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.

 


نه

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی.


ده

به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.


یازده

همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.


دوازده

خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می‌شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.


سیزده

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری.





این متن را برای کسانی که به هر دلیل دوست تو هستند بفرست، حتی اگر آنها را همیشه نمی‌بینی یا با آنها همیشه صحبت نمیکنی.. ولی به خاطر داشته باش:

 ”هر آنچه اتفاق می‌افتد، بنا به دلیلی است“

 
.:: ::.
 
آواز تنهایی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:17



این روزها شب میپرد تنها به آغوشم
آواز تنهایی شده آویزه ی گوشم
در من هزاران درد رنگ حرف میگیرد
اما همین که میرسی خاموش خاموشم
تاوان سختی داده ام تا مال من باشی
انگار مهری زد خدا، داغیست بر دوشم
آنقدر داغم از تبت که صورتم سرخ است
در لحظه های بی کسی، با اشک میجوشم
جدی بگیر این چشم های روسیاهم را
وقتی به رنگ چشمهایت تیره میپوشم
با خنده هایت تلخ کامی واژه ی دوریست
حتی کنارت چای را بی قند مینوشم
قلب مرا پس میدهی، میگیرم .....اما نه!
تو شرط ها را گفته ای ....«یادت فراموشم»

 
.:: ::.
 
چراغ چشم تو
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:16

چراغ چشم تو!کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟


تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،


به رقص می آیند،
سرود میخوانند!چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
 

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه


تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است 

 
.:: ::.
 
هفت پند مولانا
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:14

در بخشیدن خطای دیگران مانند شب  باش 

در فروتنی مانند زمین باش

در مهر و دوستی مانند خورشید باش

هنگام خشم و غضب مانند کوه باش

در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش

در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش

خودت باش همانگونه که مینمایی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:3

معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.

پسر با صدایی لرزان گفت: ننوشتیم آقا..!
پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دست‌های قرمز و باد کرده‌اش را به هم می‌مالید، زیر لب می‌گفت: آری! ثروت بهتر است چون می‌توانستم دفتری بخرم و بنویسم.

 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:3

اخرین دیدار تنهابانگاهی خوب نیست

عاشقی بی لذت وترس گناهی خوب نیست

لااقل یک جرعه از جام شراب من بتوش

اینقدردل پاک بودن نیزگاهی خوب نیست

گفته ام یک عمرزیرلب به تو بی رحمی ات

بادل بیچاره بی سرپناهی خوب نیست

زندگی صدها خطاوتجربه داردولی

درقمارعشق هرگزاشتباهی خوب نیست

حقه های شعبده مخفیست توی یک کلاه

دست بردن درمیان هر کلاهی خوب نیست

کاش میشد دست هایت تاابددردست من

اینکه دستت رابگیرم گاه گاهی خوب نیست

گرچه می بخشد گناهان مرابااعتراف

توبه  پیش هرکشیش روسیاهی خوب نیست.

 
.:: ::.
 
از این جا ره به جایی نیست...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:3

جای پای رهروی پیداست

کیست این گم کرده ره, وین راه ناپیدا چه می پوید؟

مگر او زین سفر, زین ره چه می جوید؟

از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟

به شهری کاندر آغوش سپید مهر

به باران سحرگاهی خدایش دست و رو شسته است

به شهری کز همان لحظه ی ازل

                             بر دامن مهتاب عشق

                             آرام بغنوده است

به شهری کز پلید افسانه ی گیتی

سر انگشت خیال از چهره ی زیبایش بزدوده است

                            کجا؟

                            ای ره نورد راه گم کرده بیا برگرد

در این صحرا به جز مرگ و به جز حرمان کسی را آشنایی نیست!

بیا,برگرد,ای غریب راه!

کز این جا ره به جایی نیست

نمی بینی که آن جا 

در کنار تک درختی خشک

زره مانده غریبی, رهنوردی بی نوا مرده است

و در چشمان سردش

در نگاه گنگ و حیرانش

                          هزاران غنچه ی امید پژمرده است

نمی بینی که از حسرت

کمند صید بهرامیش افکنده است

و با دستی که در دست اجل بوده است

بر آن تک درخت خشک

حدیث سرنوشت هر که این ره را رود کنده است:

که "من پیمودم این صحرا, نه بهرام است و نه گورش"

کجا این رهنورد راه گم کرده

                         بیا, برگرد

در این صحرا به جز مرگ و به جز حرمان کسی را آشنایی نیست!

بیا,برگرد,ای غریب راه!

کز این جا ره به جایی نیست.

 
.:: ::.
 
خانه ی دوست کجاست؟ یکی از اشعار برجسته ی سهراب سپهری
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:3

خانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

می رود تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانه به گل

پای فوار جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد

در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور

و از او میپرسی

خانه دوست کجاست؟

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:2

چه می شد اگر هیچ کاری نمی شد ؟
نـگـاهـی  اسـیر  نـگـاری  نمی شد
چه می شد که دل را نمی آفریدند ؟
و یا عشق در قلب جاری نمی شد
چه می شد که دلها به یغما نمی رفت ؟
کـسی  در کـمـین  شـکاری نمی شد
چه می شـد  که در اجـتماع گلـستان
علف جای گل سر شماری نمی شد ؟
چه می شد به جای شقایق در این باغ
گـیـاهـان هـرز   آبـیـاری  نمی شد
چه می شد حرامی نمی بود در باغ ؟
به گلچـین بی رحـم   یـاری نمی شد
چه می شد که صیاد و دامی نمی بود ؟
قـفـس ،  جـایـگـاه  قـنـاری  نمی شد
چه می شد  بـرای  فریب درختان
زمستان هوایش بهاری نمی شد ؟
چه می شد سیه ماهی کوچک ما
گرفـتار  در  جـویبـاری  نمی شد ؟
چه می شد که میخانه ها باز می شد ؟
عسس ،  دشمن میـگساری نمی شد
چه می شد که سیبی نمی چید دستی ؟
هوس ، مایـه ی  بد بیـاری  نمی شد
چه می شد کمی فکر می کرد آدم ؟
و اسـباب این شـرمـساری نمی شد
سر سنگ نادان اگر می شکستند
دلِ  آینــه  زخـمِ کـاری   نمی شد
دروغ است «کیوان» و ناهید و پروین
اگر دل نمی خواست، کاری نمی شد

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:2

  سوتک


نمی  دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم 

                                              چه خواهد ساخت.

 

ولی بسیار مشتاقم,

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

                          و او یک ریز و پی در پی,

دم گرم خوشش را بر گلوبم سخت بفشارد

                                   و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

 

    بدین سان بشکند در من 

                                             سکوت مرگبارم را ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:0

من نمی دانم چیست

     که چنین زار و پریشان شده ام

     ..... و چرا ؟؟

              مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد...

                                                       نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

                                   

من نمی دانم چیست...

        «  آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ »

                         .............. و مرا می شکند ، می سوزد.

                                                ....... و چنین زود به هم می ریزد .

                                                         نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

راستی !....

      نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟

                و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم

                        و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟

                                       ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟

                                                        نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

آه ....

ای مردم این دهکده ی موهومی

              به همه می گویم........

                      اگر عاشق شده باشم روزی

                              خون من گردن آن دخترک مهسایی است

                                                              که در اقلیم مجازی هرشب

    بال در بال دل نازک من

                 تا سحر می چرخــیـد

                         و برای دلم افسانه ی دریا می گفت....

 

خون من گردن اوست..... خون من گردن اوست ....

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 11:59

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟  




 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.

 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز.

مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....    

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 11:58

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 11:56

ازپیش من بروکه دل ازارم

تاپایداروسست وگنهکارم

درکنج سینه یک دل دیوانه

درکنج دل هزارهوس دارم

قلب تو پاک ودامن من ناپاک

من شاهدم به خلوت بیگانه

توازشراب بوسه من مستی

من سرخوش از شراب وپیمانه

چشمان من هزارزبان دارد

من ساقی ام به محفل سرمستان

تاکی زدرد عشق سخن گویی

گربوسه خواهی ازلب من بستان

عشق تو همچوپرتومهتابست

تابیده بی خبربه لجنزاری

باران رحمتی است که می بارد

برسنگلاخ قلب گنهکاری

من ظلمت وتباهی جاویدم

توافتاب روشن امیدی

به جانم ای فروغ سعادت بخش

دیراست این زمان که توتابیدی

دیرامدی ودامنم ازکف رفت

دیرامدی وغرق گنه گشتم

ازتندبادذلت بدنامی

افسردم وچوشمع تبه گشتم.
 

 
.:: ::.
 
دفتر عشق
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:27

نوشتم رو دفتر عشق عاشقا تنها مي مونن

 نوشتم تو دفتر عشق بعضي ها نامهربونن

 نوشتم تو دفتر عشق عشق مثل يه موج درياست

بعضي وقتا ميرم به ساحل بعضي وقتا ميره از اينجا

 تو براي من نوشتي سرنوشت چنين رقم خود

 كه ديگه با هم نباشيم ديدي عشقمون ترك خورد

در جوابتو نوشتم

 تو مثل يه برگ زردي مثل يه غروب پاييز تو چقدر ساكت وسردي

تو چقدر ساكت وسردي

 توي اين شباي غربت با يادت ترانه ساختم

ميدونم كه خيلي تنهام

ميدونم كه عشقمو باختم

تنهايي شده يه عادت

واسه اين دل خستم

منه ساده رو نگاه كن چطوري به پات نشستم

نوشتم رو دفتر عشق عاشقا سنگ سبون

نوشتم رو دفتر عشق بعضي ها چه پر قرورند

 نوشتم رو دفتر عشق عشق مثل ابر بهاره

وقتي كه دلش ميگيره نم نمك ميخواد بباره

تو براي من نوشتي سرنوشت چنين رقم خورد كه ديگه با هم نباشيم

 ديدي عشقمون ترك خورد

در جواب تو نوشتم تو مثل يه برگ زردي مثل يه غروب پاييز تو چقدر ساكت و سردي

تو چقدر ساكت و سردي

شهر عاشقي شلوغ واسه مردم دنيا

چرا وقتي نوبت ماست ميگن نداره هيچ جا

ميخوام واسه دل خستم اين ترانه رو بسازم

 چرا رفتي مهربونم      نگفتي تنها مي مونم

 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:26

 زندگی پر از صدای پای کسانی است که همانطور که تو را می بوسند ، طناب دارت را میبافند!

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 تمام ناتمام من با تو تمام میشود .


 لای خاطرات تلخم ، یاد تو همیشه شیرینه .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


ستاره در هوا می بینم امشب

زمین در زیر پا می بینم امشب

خدایا مرگ ده تا جان سپارم

که یار خود جدا می بینم امشب

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 افسون چشمای تو هستم نگاهم کن ،

 در دیاری که مرا نیست جز تنهایی یار ، حیران و چشم براه تو هستم نگاهم کن .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 انسان های بزرگ شرایط را خلق می کنند و انسان های کوچک تابع شرایط می شوند .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


برف آمد و پاییز فراموشت شد .

 آن گریه ی یک ریز فراموشت شد .

انگار نه انگار که با هم بودیم .

چه زود همه چیز فراموشت شد .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دریا بروی

من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 گفتم کجا ؟ گفتا به خون ! گفتم چرا ؟ گفتا جنون ! گفتم مرو ، خندید و رفت ...

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


تو رفتی واسه همیشه چرا باورم نمیشه ، می خوام بازم خیالت قبله ی آرزوم شه .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه

٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه ,

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 حباب ها همیشه قربانی هوای درونشان میشند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 تو مانند کبوتر ها نجیبی ٬ تو مثل داستانهای عجیبی ,

 گناه من چه بود که گفتی ٬ از این پس از نگاهم بی نصیبی.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


شکست در عشق فاجعه نیست ٬

 فاجعه آن است که بدانی چرا در عشق شکست خوردی !

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


معمولا آدما از اینکه بعد از مرگ فراموش بشن وحشت دارن ,

 ولی چه سخته زنده باشی و فراموش بشی!

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 بی تو در خلوت دل چشم به راهت دارم ... چه کنم دست خودم نیست که دوستت دارم .

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:25

هر نفس می رسد از سينه ام اين ناله به گوش


كه در اين خانه دلی هست به هيچش مفروش !


چون به هيچش نفروشم ؟ كه به هيچش نخرند


هركه بار غم ياری نكشيده ست به دوش

 

 


سنگدل ، گويدم از سيم تنان روی بتاب


بی هنر ، گويدم از نوش لبان چشم بپوش


برو ای دل به نهانخانه خود خيره بمير


مخروش اين همه ای طالب راحت ! مخروش


آتش عشق بهشت است ، مينديش و بيا


زهر غم راحت جان است ، مپرهيز و بنوش

 

 
بخت بيدار اگر جويی با عشق بساز


غم جاويد اگر خواهی ، با شوق بجوش

 
پر و بالی بگشا ، خنده خورشيد ببين

 
پيش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش !

 
.:: ::.
 
تنهایی و غم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:21

 

در تنهایی خود نشته ام تا سخن از تنهایی و اندوه بر زبان بیاورم

 

تنهایی دریایی است وسیع  دریایی به رنگ سیاه

 

 با آبهای روان

 

که آب این دریا با غم و اندوه بوجود آمده

 

نمی دانم از زندگی چه میدانم

 

اصلا زندگی چیست

 

چرا آمدهابم

 

 که روزگاری هم برویم

 

ولی زندگی جزء سیاهی و کبودی رنگ دیگری برایم ندارد

 

تنهایی و غم بر من چیره شده

 

حال کاغذ دیواری اتاقم را به رنگ زیبای سیاه میزنم

 

دوست دارم تنهای چراغ اتام برنگ سیاه باشد

 

دوست دارم مرگ را در آغوش گیرم تا پایانی بر این زندگی باشد

 
.:: ::.
 
رسوایی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:18



حال که رسواشده ام می روی

واله وشیدا شده ام می روی

حال که غیراز توندارم کسی

زین همه تنهاشده ام می روی

حال که چون پیکرسوزان شمع

شعله سراپاشده ام می روی

حال که همراه خراباتیان

همدم صبحها شده ام می روی

حال که درواده عشق وجنون

واقع عذرا شده ام می روی

حال که در بهر تماشای تو

غرق تمنا شده ام میروی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:17

وقتي از اجتماع دردها مي گريزم به تو پناه مي آورم ،

با تو مي توانم در آسمان ها راه بروم ،

مي توانم براي سنگ فرشهاي خيابان قصه هاي شهرزاد را نقل کنم ،

با تو که هستم سلولهاي وجودم طعم شادي را مي چشند

 و ديگر جايي براي دردواره ها نمي ماند .

وقتي از هجوم تنهايي و آوار دردها مي گريزم ،

 سر پناهي جز تو و نگاه هميشه عاشقت ندارم

و چه زيباست لحظه هاي سبز با تو بودن

که در اين سبزه زار شميم دلکش خوشبختي را احساس مي کنم .

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:14

جاده سيراب از باران من خيس گريه تو را منتظر میمانم.

 تشنه ء ديدارى دوباره صبر ميكنى

 براى نگاهم خسته تر از آنم كه چشم هايم بيهوده ببارد

 اندكى صبر مى آيم.

 
.:: ::.
 
پنجره
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:14

 یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســـــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ـــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*

 
.:: ::.
 
عاشق باش .
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:13


وقتي زماني رسيد كه خواستي قلبت رو به كسي

تقديم كني ..اول مطمئن شو  كه اون قلبتو

نمي شكنه.چون قلب شكسته لوازم يدكي نداره..

 

قلبمو تقدیم کردم نفهمید بی ریا ترینم 

واسش اشک ریختم نفهمید پر احساس ترینم 

واسش از خوشبختی گفتم نفهمید ساده ترینم!!

 

آرزوهاتو یه جا یاداشت کن و یکی یکی از خدا

بخواه خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره که چیزی

که امروز داری دیروز آرزوشو کردی

 

گاهی وقتا چشام به قلبم حسودی می کنه !!

میدونی چرا؟

چون تو همیشه تو قلبمی ولی از چشام دوری !!

 
.:: ::.
 
خاطرات
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:12



تمام زندگی بی تو جهنم بود باور کن

مرور خاطراتم بی تو ماتم بود باور کن

صدای گریه ام در کنج تنهایی به تنهایی

بسان بغض غمگین محرم بود باور کن

سکوت رفتنت تا اوج خواهشهای بی پایان

برایم چون معما گنگ و مبهم بود باور کن

برای پرده پایانی عشقم نماندی تو

وجود گرم و پر معنای تو کم بود باور کن

درون کوچه های خلوت احساس غمناکم

صدای پای باران هم پر از غم بود باور کن

برای زخمهای کهنه و ناسور این عاشق

فقط دست شفا بخش تو مرهم بود باور کن

برایم لمس تو هر لحظه و هر جا نگاه من

به شور انگیزی یک قطره شبنم بود باور کن

وجودت در تمام شعرهای من شکوفا شد

به پر معنایی گلهای مریم بود باور کن

غروب شهر دلتنگی حضور یک تمنا بود

برای با تو بودن هر نفس مر گی فراهم بود

 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 15:10

عشق یعنی دائما در اضطراب

عشق یعنی تشنگی در شط اب

عشق یعنی لاله پرپر شدن

عشق یعنی در رهش بی سر شدن

عشق یعنی عاشق شیدا شدن

عشق یعنی گم شدن پیدا شدن

عشق یعنی مبتلا گشتن به درد

عشق یعنی عقل را کردی تو طرد

عشق یعنی هر دمی در جستجو

عشق یعنی هجرت از من تا او

عشق یعنی حرف او بر روی چشم

عشق یعنی صبر در هنگام خشم

عشق یعنی دلبری دلدادگی

عشق یعنی غربت واماندگی

عشق یعنی همچو اتش سوختن

عشق یعنی چشم بر او دوختن

عشق یعنی دائما در درد و رنج

عشق یعنی یافتن صد کوه گنچ

عشق یعنی زلف تابیده کمند

عشق یعنی زلف بو بر پای بند

 
.:: ::.
 
بوسه دوست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 14:54

 

دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنواين التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
ــــ
ـ

 
.:: ::.
 
عذاب روزگار
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 14:51

سکوتم را چگونه خواهم شکست

تاریکی بر اندامم مستولی گردیده

هر دم صدای ترک خوردن استخوانهایم را میشونم

این صداهاست که سالهاست با من آشناست

دیگر گفتن کلمات نیز برایم سخت و دشوار گشته

بغض گلویم را می فشارد

صدای پای ثانیه ها را که به آرامی از کنارم عبور می کنند

همانند ناقوصی هر دم در گوشم سیلی وارد میکنند

می شونم و میبینم و حس میکنم

زندگی تیره و تار را با زندانی سیاه و کثیف میگذارنم

تنها با غمها

زیبایی را سالهاست فراموش کردم

شادی ها را سالهاست در تاریکی دفن کرده ام

سنگینی غل و رنجیر روزگار دیگر قدرت حرکت را نیز از من گرفته است

ریشه هایم را حس میکنم که هر لحظه جای آب خونابه را به من هدیه می کنند

دیگر خسته شدم اگر جایی برای خسته شدن نیز برایم باقی مانده باشد.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 14:50

حال دنیارا پرسیدم ازپروانه ای

گفت یا باد است یا خاک است یا افسانه ای

گفتم اینهاراکه میبینی چرا اینگونه اند

گفت یا کورندیا مستند یا دیوانه ای

 
.:: ::.
 
خیام فیلسوف ایرانی چنین می گوید..
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 29 بهمن 1389 در ساعت 14:49


از دو حال خارج نیست یا خدا  قبلا می داند که من چه خواهم کرد و یا نمی داند.

اگر نمی داند که در این صورت خدا نیست و در صورتی که می داند چگونه انتظار

دارد که من کاری برخلاف دانائی او بکنم و با رعایت این دو نکته چگونه مرا بعد از

مرگ مسئول نموده و کیفر خواهد کرد

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.