.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 27
بازدید کل : 81199
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 13 اسفند 1389 در ساعت 19:15

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!
...
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 اسفند 1389 در ساعت 22:41

حرف کمی نبود قرار ومدار عشق 

اما چه فایده – 

که نفهمیم یار را! 

ای روح های ناب ! 

دوباره به پا کنید 

قدری برای اهل زمستان 

بهار را ! 

 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

  

همیشه
در بدترین لحظه ها
تنها رها می کنی مراو
بدترینِ لحظه ها
وقتی است
که تو
مرا
تنها
رها می کنی 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است 

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم 

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را 

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم 

فـرمـول وار ؛ 

مـرتـب و بـی نـقـص … 

و تــو 

بـا یـک اشـاره 

هـمـه چـیـز را 

در هـم می ریــزی … 

در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را . 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

  

چشمهایت سیراب سراب 

و نگاهم، 

تاول زده از تابش تشنگی 

برویم دعای باران بخوانیم ‍. 

تو با دل من 

من با دل تو 

باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

چرا نمی گویند که آن کشیده سر از شرق - 

آن بلند اندام سیاه جامه به تن، 

دلبرِ دلیر ز شاهراه کدامین دیار می آید 

و نور صبح طراوت بر این شب تاریک چه وقت می تابد؟ 

در انتظار امیدم، 

در انتظار امید طلوع پاک فلق راچه وقت 

آیا من به چشمِ غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟ 

از حمید مصدق 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ 

یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! 

عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت 

پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ 

پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! 

از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟! 

(گلپونه) 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر 

به خواب می ماند. 

پرنده در قفس خویش 

خواب می بیند. 

پرنده در قفس خویش 

به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد . 

پرنده می داند 

که باد بی نفس است 

و باغ تصویری است . 

پرنده در قفس خویش 

خواب می بیند . 

هوشنگ ابتهاج 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

میان ابرها سیر می‌کنم 

هر کدام را به شکلی می‌بینم 

که دوست دارم 

می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم 

میان آدم‌ها اما 

کاری از دست من ساخته نیست 

خودشان شکل عوض می‌کنند 

بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … 

بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم 

بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم 

بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود 

بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد 

بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت 

مــرا بـبـخـش … 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد 

نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد 

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را 

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

کـُجـا پـنـاه بـــرم ؟ 

دسـت هــای تـو دورنـد 

و خـُدایـان 

جـبـار تــر از هـمـیشـه 

قـهـار تــر از هـمـیشـه 

بـرنـشسـتـه انـد بـر سکـوی مـسخ بـاورهــا 

خیـره سـری خـُدایـان را 

چـگـونـه بـرتـابـم 

وقـتـی تـو نـیـستـی 

ای یـــار 

ای پـنـاه  همـیـشـه ! 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

به هـمـان سـادگـی 

کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده 

بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار 

سقـف واگـن مـتـروک را 

تـرک می گـویــد 

دل ، 

دیـگــــر 

در جـای خـود نیـسـت 

بـه همـیـن ســادگـی ! 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

لبخند که می زنم پیدایم می کنی 

باران می بارد، تو از کنارم می گذری 

فریاد نمی کشم که بازگردی 

می دانم امشب این آسمان تاب ماه را ندارد 

لبخند می زنم، 

فراموش می کنم.. 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من 

اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو 

بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو 

تموم هستی منی بمون همیشه پیش من 

اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم 

لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم 

دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی 

فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی 

دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود 

واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای 

و ابرها را تا چشمهایم پایین 

عشق را در کجای دلم ….. 

پنهان کرده ای که : 

هیچ دستی به آن نمیرسد ! 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

غریبه 

نمیدانم 

گنجشک ها که آنقدر شبیه همند 

چطور همدیگر را میشناسند 

و نمیدانم 

چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی! 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

من اینک در رواق کهکشانها 

در آوای حزین کاروانها 

در آن رنگین کمان پیر و خسته 

در آن اشکی که بر مژگان نشسته 

در آن جامی که خالی مانده از می 

در آوایی که برمیخیزد از نی 

نشانی از تو می بینم ، 

سراغی از تو می گیرم 

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – - 

عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم 

باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم 

بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا 

وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 اسفند 1389 در ساعت 16:15

 يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
                          *****************************************
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس
                          *****************************************
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
                          *****************************************
امشب گريه ميكنم .گريه ميكنم برا تو براي خودم براي تموم اونايي كه خواستن گريه كنن نتونستن. برا ي تمام اون چيزي كه خواستي ونبودم خواستم وبودي. امشب گريه ميكنم به وسعت دريا به وسعت بيشه به وسعت دل عاشق.براي تو...براي تو....و به پاس احترام تمام تحقيرهايي كه از ديگران شنيدم وهنوز شكست نخوردم
                          *****************************************
هرگز نديدم بر لبی لبخند زيباى تورا" "هرگز نمى گيرد كسى در قلب من جاى تورا"
                          *****************************************
با مداد رنگي روزه آمدنت را نقاشي ميکنم و جادهايه رفتنت را خط ختي! کسي برايه من نيست. بيا غلط هايه زندگيم را به من بگو و زيره اشتباهتم را خط بکش.بودنت مثله دريايي مرا در بر ميگيرد آنجا که تو هستي،مهيها هم نميتوانند بييند چه رسد به من..............................!!! کدام صبح ميايي؟ کدام چمدن ماله تست؟ کدام دست ترا به من ميرساند؟کدام رز ماله من ميشوي؟بيا که درده دلم را فقط تو ميفهمي
                          *****************************************
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
                          *****************************************
عشق بين دو نفر اين نيست كه هر دو زير باران خيس شوند عشق آن است كه يكي چتر شود براي ديگر... و ديگري هيچگاه نفهمد كه چرا خيس نشود
                          *****************************************
اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد
                          *****************************************
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
                          *****************************************
شب را دوست دارام بخاطر سكوتش سكوت را دوست دارم بخاطر آرامشش آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهايي تنهايي را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش
                          *****************************************
گفت بنويس گفتم با چه بنويسم قلم ندارم گفت با استخوانت بنويس گفتم مركب ندارم با چه بنويسم گفت با خونت بنويس گفتم ورق ندارم بر روي چه بنويسم گفت بر روي قلبت بنويس گفتم چه بنويسم گفت بنويس دوست دارم
                          *****************************************
کاش مي ديدم چيست آنچه از کلام تو تا عمق وجودم جاريست! صداي قلب تو را ،پشت آن حصار بلند هميشه مي شنوم من در آن لحظه که صداي موسيقي احساس تو را مي شنوم برگ خشکيده ي ايمان را در پنجه باد رقص شيطاني خواهش را در آتش سبز! نور پنهاني بخشش را در چشمه ي مهر مي بينم..... کاش مي گفتي چيست آنچه از کلام تو ، تا عمق وجودم جاريست
                          *****************************************
وقتي که گريه کرديم گفتن بچه است................. وقتي که خنديديم گفتن ديونه است.................. وقتي که جدي بوديم گفتن مغروره............................. وقتي که شوخي کرديم گفتن سنگين باش............................. وقتي که حرف زديم گفتن پر حرفه................................................... وقتي که ساکت شديم گفتن عاشقه................................................... حالا ام که عاشقيم مي گن گناه

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
                          *****************************************
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
                          *****************************************
فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو كه بشر را اينقدر دوست داري غم را ديگر چرا آفريدي؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من كه خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد
                          *****************************************
هميشه سعی کن با کسی دوست شوی که دلش بزرگ باشد.چون خودت را برای ورود به قلبش کوچک نکنی.
                          *****************************************
من به دنبال کسی ميگردم که غمش را با من تقسيم کند من دلم را با او و پس از آن هر دو با هم به تماشای بهار برويم.
                          *****************************************
دلم غمگين نگام ابري چشام بارون صدام ابري طلوع عشق من بي رنگ غروب گريه هام ابري منو دلتنگيه گريه به روي شونه هاي تو مي شم بارون دلتنگي مي بارم ازچشاي تو نمي خوام بي تودنيارو باگل ها وباگلدون هاش نمي خوام بي توفردارو باتابستون هازمستون هاش

اگه يه روز نشه که ديگه با تو باشم
برات می نويسم خدا نخواست ما با هم باشيم
ولی بدون اون روز روزه مرگ عشق منه
                          *****************************************
قد ۱۰۰ تا قابلمه با هرچی لب تو عالمه می بوسمت قبل همه. به شرطی که بهم بگی دوست دارم يه عالمه. حالا دوسم داری يه عالمه؟
                          *****************************************
برو زير بارون دست تو باز کن .به تعداد قطرههاي باروني که گرفتي دوستم داري و به تعداد قطرههايي که نگرفتي دوست دارم
                          *****************************************
انگار ولگرد شده بودم به جستجوي نشاني ات به تمام جهان سر زدم اما نبودي به دور رفتم حتي به سرزمين خوشبختي در افسانه هاي پدربزرگ كه حقيقت نداشت هيچ كس نبود انگار تو هم ولگرد شده بودي
                          *****************************************
نظر دبيران در مورد عشق: دبير ديني:عشق يك موهبت الهي است. دبير ورزش:عشق تنها توپي است كه اوت نمي شود. دبير شيمي:عشق تنها اسيدي است كه به قلب صدمه نمي زند. دبير اقتصاد:عشق تنها كالايي است كه از خارج وارد نمي شود. دبير ادبيات:عشق بايد مانند عشق ليلي ومجنون محور نظامي داشته باشد. دبير جغرافي:عشق از فراز كوه هاي آسيا تيري است كه بر قلب مي نشيند. دبير زيست:عشق يك نوع بيماري است كه ميكروب آن از چشم وارد ميشود
                          *****************************************
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
                          *****************************************
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 
                          *****************************************

فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
                          *****************************************
وقتی با 1 انگشت به سمت کسی اشاره مي کنی و مسخرش ميکنی اگه خوب به دستت دقت کنی 3 تا انگشتت به سمت خودته

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:4

شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصار های قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
شانه های تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
جای بوسه های من بر روی شانه هات
همچو جای نیش آتشین مار
شانه های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه های گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:2

آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.
آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی .
آموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .
آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .
آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .
آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .
آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .
آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .
آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی .

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:2


عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!

در واقع عشق یه حس غریبی است که تا تجربش نکنی نمیتونی درکش کنی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:1

کاش بودی و میدیدی
ذره ذره جون سپردم
دوریت برام یه سمه سمه
قطره قطره هی میمردم
کاش بودی و نمیذاشتی منو از من بگیرن
کاش بودی نمیذاشتی گلای باغچه بمیرن
آرزومه که یه روزی
توی کلبمون منو تو
پای دل همدیگه پیر شیم
فقط و فقط من و تو
آرزومه هر دو مون با هم
سقف کلبمون رو بسازیم
زیر سقف آرزوها به همه مردم بنازیم
کاش میشد منو بفهمی
درد پنهونم بدونی
حرف عمری خستگیمو
از توی چشام بخونی

 
.:: ::.
 
گفتگو با خدا زیبا ترین متن ادبی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:0

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
 آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی
 
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
 روح تو کامل است . بدن تو موقتی است
 
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است 
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد 
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
 
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
 
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری
 
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی
داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:0

چشمان من به دیده او خیره مانده بود

جوشید یاد عشق کهن درنگاه ما 

آه.از آن صفای خدایی زبان دل

اشکی از آن نخستین گواه ما

ناگاه.عشق مرده سر از سینه برکشید

آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت

آهی کشید از حسرت که این منم

باز.آن لهیب شوق وهمان شور والتهاب

باز آن سرود مهر ومحبت ولی چه سود

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت

من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود

 
.:: ::.
 
سيزده نكته مهم زندگي و عشقي از نظر گابريل گارسيا ماركز
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 13:0


1 : دوستت دارم نه به خاطر شخصيت تو . بلكه به خاطر شخصيتي كه من در هنگام بودن با تو پيدا مي كنم .
2 : هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود .
3 : اگر كسي تو را آن گونه كه مي خواهي دوست ندارد . به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
4 : دوست واقعي كسي است كه دست هاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند .
5 : بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد .
6 : هرگز لبخند را ترك نكن . حتي وقتي ناراحتي وقتي ناراحتي چون هر كس ممكن است عاشق لبخند تو شود .
7 : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي . ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي .
8 : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش رو با تو بگذراند . نگذران
9: شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را .به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تئاني شكر گذار باشي
10 : به چيزي كه گذشت غم نخور . به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
11 : هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند . با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و مواظب باش به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني .
12 : خودت را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را مي شناسي قبل از اينكه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد .
13 : زياد از حد خود را تحت فشار نگذار . بهترين چيز ها زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري .

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:58

زندگی ما انسانها چون چمنی است که خداوند آنرا به گلها آراسته می سازد. 

 

باد می وزدـ گل را میبرد ـ ودیگربار اورا نخواهیم دید.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:58

ابلیس ای  خدای بدیها!توشاعری

من بارها به شاعریت رشک برده ام

شاعرتویی که این همه شعرافریدی

غافل منم که این همه افسوس خورده ام

((عشق))و((قمار))شعرخدانیست شعرتوست

هرگزکسی به شعرتوبی اعتنانماند

غیرازخداکه هیچ یک ازاین دورانخواست

در((عشق))ودر((قمار))کسی پارسانماند

((زن))شعرتوست باهمه مردم فریبی اش

((زن))شعرتوست باهمه شورافریدنش 

((اواز))و((می))که زاده طبع خدانبود

این خوردنش حرام شد ان یک شنیدش!

در((بوسه))و((نگاه))توشادی نهفته ای

در((مستی ))و((گناه))تولذت نهاده ای

برهرکه دربهشت خدایی طمع نبست

دروازه ی بهشت زمین راگشاده ای

امااگرتوشعرفراوان سروده ای

شعرخدایکی ست ولی شاهکاراوست

شعرخداغم است غم دلنشین وبس

اری غمی که معجزه اشکاراوست!

دانم چه شعرها که تو گفتی واونگفت

یاازتوبیش گفت ونهان کرد نام را 

امااگرخداوتوراپیش هم نهند 

ایاتوخودکدام پسندی  کدامرا

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:58

بگذارباتوبگویم که درکوهستان زندگی هیچ قله ای هدف نیست.

زندگی خودش هدف خویش است.

 زندگی نه وسیله ای برای رسیدن به یک پایان

که پایانی برای خودزندگی است.

همراه با اوازنسیم

پرندگان درپرواز

گل های سرخ پیچان ورقصان

خنده ی افتاب درسپیده دمان

چشمک ستارگان درشامگاهان

مردی دردام عشقی گرفتار

کودکی مشغول بازی درخیابان...

هیچ هدفی دران دوردست هانیست.

زندگی صرفاازخودلذت می برد ازخودبه وجدمی اید.

انرژی درحال لبریزش وفوران است.

درحال رقص برای هیچ منظورخاصی.

این نه کاراست ونه وظیفه.

زندگی بازی عشق است

شاعری است

موسیقی است

 
.:: ::.
 
راز شقایق زیباترین شعر عاشقانه
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:58

شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:56

خدا گفت زمین سردش است چه کسی می تواندزمین را گرم کند؟

لیلی گفت:من

خداشعله ای به اوداد.لیلی شعله راتوی سینه اش گذاشت. 

سینه اش اتش گرفت.خدالبخندزد.لیلی هم.

خدا گفت:شعله را خرج کن زمینم را به اتش بکش.

لیلی خودش را به اتش کشید خدا سوختنش را تماشا کرد.

لیلی گر  میگرفت.خدا حظ می کرد.

لیلی می ترسید. می ترسید اتش اش تمام شود.

لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت کرد.

مجنون سررسید مجنون هیزم اتش لیلی شد.

اتش زبانه کشید. اتش ماند زمین خداگرم شد.

خداگفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.

لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است زیادی تنداست.

خاکستر مجنون هم دارد میسوزد.امانتی ات را پس میگیری؟

خدا گفت :خاکسترت رادوست دارم خاکسترت راپس میگیرم.

لیلی گفت:کاش مادر می شدم مجنون بچه اش را بغل می کرد.

خداگفت:مادری بهانه عشق است .بهانه سوختن تو بی بهانه عاشقی تو بی بهانه می سوزی.

لیلی گفت:دلم زندگی می خواهد ساده بی تاب بی تب.

خداگفت:اما من تب وتابم.بی من میمیری.

لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غم انگیزاست.مرگ من مرگ مجنون.

پایان قصه ام راعوض می کنی؟

خداگفت:پایان قصه ات اشک است اشک دریاست.

دریاتشنگی است ومن تشنگی ام. 

تشنگی واب پایانی از این قشنگتربلدی؟

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:55

بایددیوونگی هاموببخشی

نگاه سردچشماموببخشی

میدونم گاهی حرفام خیلی تلخه

بگو می تونی حرفامو ببخشی

بایدگاهی تو چشمام خیره باشی

ببینی تاچقدغمگین وخستم

نمی دونم دخیل دلخوشیمو

به چشمای کدوم ایینه بستم

یه دنیا خاطره توکوله بارم

منواززندگی مایوس کرده

شبای بی چراغ زندگیمو

پرازتنهایی وکابوس کرده

تومی تونی منواشتی بدی با

شبای روشن ستاره بازی

تومی تونی کنار من بمونی

تومی تونی منوازنوبسازی

تومی تونی بایه لبخندشیرین

بدی های منو اسون ببخشی

می تونی به کویرخشک قلبم

توبه اهستگی بارون ببخشی

بایددیوونگی هامو ببخشی.

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:55

بی اجرو مزد کس نکندکارهیچکس

کالای مفت نیست به بازار هیچکس



هرکس که یارتوست کند فکر سود خویش

بیهوده کس نشود یار هیچکس



آزاد هرکه نیست زهر بند شاد نیست

هرگز کسی مباد گرفتارهیچکس



ازهول مرگ ترس طلبکار بدتراست

در زندگی مباش بدهکارهیچکس




تا پی نبرده ای که دلش با زبان یکی است

دل خوش مکن به گرمی گفتار هیچکس

 

حالت بدوش هیچکس بار خود منه

یا شانه هم تهی مکن از بار هیچکس

 
.:: ::.
 
حرف روزگار و من و تو
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:54

ای دوست من

من آن نیستم که می نمایم
نمود پیراهنی ست که به تن دارم
پیراهنی بافته زجان
که مرا از پرسش های تو
و تو را از فراموشی من در امان می دارد
آن منی که در من است
در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا می ماند
ناشناس و در نیافتنی
من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی
و هر چه می کنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز
صدای اندیشه های تو نیست
و کارهای من چیزی جز
عمل آرزوهای تو نیست
هنگامی که تو می گویی (باد به مشرق) می وزد
من می گویم آری به مشرق می وزد
زیرا نمی خواهم تو بدانی ه اندیشه ی من در بند باد نیست
بلکه در بند دریاست
تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی و من نمی خواهم که تو دریابی
می خواهم در دریا تنها باشم
وقتی که نزد تو روز است
نزد من شب است
با این همه من از رقص روشنای نیمروز
بر فراز تپه ها سخن می گویم
زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی
و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی
و من گویی نمی خواهم که تو ببینی و بشنوی
می خواهم با شب تنها باشم
هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی
من به دوزخ خود فرو می روم
من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی
شراره اش چشمت را می سوزاند
و دودش مشامت را می آزارد
و من دوزخم را بیش از آن دوست دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی
می خواهم در دوزخ تنها باشم
تو به راستی
و زیبایی
درستی
مهر می ورزی
و من از برای خاطر تو می گویم که
مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است
ولی در دلم به مهر تو می خندم
گر چه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی
می خواهم تنها بخندم
دوست من
تو خوب و هوشیار و دانا هستی
یا نه تو عین کمالی!و من با تو از روی دانایی و هوشیاری سخن می گویم
گر چه من دیوانه ام
ولی دیوانه گی ام را می پوشانم
می خواهم تنها دیوانه باشم
دوست من
تو دوست من نیستی
ولی من چگونه این را به تو بگویم؟
راه من راه تو نیست گرچه با هم راه می رویم دست در دست
تا چندی دیگر دمی بر بال باد می آسایم
و آنگاه زنی دیگر باز مرا خواهد زایید

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:54

سرنوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت
                                                         صبح فردا شد دیدم رد پاتو ازم گرفت



تا می خواستم به چشمای روشنت نگا کنم

                                                         مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت



تو رو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم

                                                        اثرش زیاد بود و خنده هاتو ازم گرفت



تو با من حرف می زدی نگات یه جای دیگه بود

                                                        خدا لعنتش کنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت



لحظه هات یه وقتایی مال دوتامون می شدن

                                                        اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت



خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم
                                                        یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت

خدا دوس نداشت بیام پیشت کنار تو باشم
                                                       باورت نمی شه حس دعاتو ازم گرفت



دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده

                                                       لحن فیروزه ای مسعوداتو ازم گرفت



سلامت ، خداحافظیت عزیزمای نقره ایت

                                                       حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت



تو حواس واسم نذاشتی چه کنم از دست تو

                                                      اشتباهم بهترین جمله هاتو ازم گرفت



نمی خواد بپرسی چی ، خودم دارم بهت می گم

                                                      تو یه خط خوردگی دنیا ،‌ صداتو ازم گرفت



یه کم از برگشتن قشنگتو وقتی گذشت

                                                      یکی اومد و یه ذره وفاتو ازم گرفت



هفتم اردی بهشت نزدیکای تولدت

                                                     جمعه که قد تموم زندگیم دلم گرفت

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:53

چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند    خنده پنجره زیباست اگربگذارند

 

من ز اظهار  نظرهای  دلم   فهمیدم       عشق صاحب فتواست اگربگذارند

 

سندعقل مشاعی است همه می دانند  عشق اما فقط از ماست اگربگذارند

 

دل دریایی من این همه بیهوده مگرد     خانه دوست همین جاست اگربگذارند

 

روستازاده ام سبزتر از برگ  درخت       دل من وسعت صحراست اگربگذارند

 

غضب   آلوده   نگاهم     نکنید               دل من پیش شماهاست اگربگذارند

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:34

باز دیشب ماه دلتنگ تو بود

ماه و حتی راه دلتنگ تو بود 

 

باز دیشب این دل ویرانه از

 دردو رنج و آه دلتنگ تو بود 

 

باز دیشب بال پروازم شکست 

گرد غم بر قاب چشمانم نشست 

 

خواستم تا اینکه بگریزم ولی 

پای دل را درد هجران تو بست

 
.:: ::.
 
شعر دختر خوشبخت از فروغ فرخزاد
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:34

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویائی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه شب در کنج تنهائی:
بیگمان روزی زراهی دور
می‌رسد شهزاده‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
تار و پود جامه‌اش از زر
سینه‌اش پنهان بزیر رشته‌هائی از در و گوهر
می‌کشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد...... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می‌گویند
«آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو»
« در جهان یکتاست »
« بیگمان شهزاده‌ای والاست»
دختران سر می‌کشند از پشت روزن‌ها
گونه‌هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه‌ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
« شاید او خواهان من باشد »
لیک گوئی دیدة شهزادة زیبا
دیدة مشتاق آنان را نمی‌بیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمی‌چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می‌رود شادان براه خویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
مقصد او ..... خانة دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می‌پرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟ »
ناگهان در خانه می‌پیچد صدای در
سوی در گویی زشادی می‌گشایم پر
اوست ... آری ... اوست
« آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمه شب‌ها خواب می‌دیدم که می‌آیی»
زیر لب چون کودکی آهسته می‌خندد
با نگاهی گرم و شوق‌آلود
بر نگاهم راه می‌بندد
«ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبائی
ای نگاهت باده‌ای در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالة خوشرنگ صحرائی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نورست»
می‌نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می‌خزم در سایة آن سینه و آغوش
می‌شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعلة خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می‌کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیدة حیران
زیر لب آهسته می‌گویند
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:33

گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان 

چو نگارین خط تذهیب به دیباچه ی قرآن 

ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان  

هان نه خال است و زنخدان و سر و زلف پریشان 

که دل اهل نظر برد که سری است خدایی  

تا فکند م به سر کوی وفا رخت اقامت  

عمر بی دوست ندامت شدو با دوست غرامت  

سروجان وزر جاهم همه گو رو به سلامت 

عشق و درویشی و انگشت نمایی  و ملامت همه سهل است  

تحمل نکنم بار جدایی...

 
.:: ::.
 
بهترین شعر عاشقانه
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:32

در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها

با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها



تنهاترین مسافر این شهر خسته ام
ناباورانه رفته ام آری زِ یادها



سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل
هی شعله می کشند درونم نمادها



آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام
خط می زنند بی تو تنم را مدادها!



خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو
زخمی نزن به پیکر این اعتماد ها



لب گریه های منجمدم را نظاره کن
پس کی؟بگو نمی رسی آیا به دادها؟



باید برای آمدن تو دعا کنم
تا لحظه ی اجابت این آن یکادها



با این همه تو دوری وُ آری نمانده است
چیزی به غیر خاطره در ذهن بادها

 
.:: ::.
 
خود شناسی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:32

هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن

چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.
وقتی دائم میگی گرفتارم،
هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم،
بعد هیچوقت زمان پیدا نمی کنی.
وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،
اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد

وقتی صبحا از خواب بیدار میشیم،
ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.
انتخاب با شماست...

ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.
اگه این رو بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

وقتی تو خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند.
وقتی ناراحتی جواب نده.
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر.
دوباره فکر کن..، عاقلانه رفتار کن.
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست.!
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست.
زندگی چون پیچک است،
انتهایش میرسد پیشه خدا

 
.:: ::.
 
بهترین شعر فاضل نظری
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:30


مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

 
.:: ::.
 
بهترین شعر فروغ فرخزاد , عصیان شاهکار فروغ فرخزاد
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:25

چیستم من زاده یک شام لذتباز
ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم
من به دنیا آمدم تا در جهان تو
حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم
من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم
وای از این بازی ‚ از این بازی درد آلود
از چه ما را این چنین بازیچه می سازی
رشته تسبیح و در دست تو می چرخیم
گرم می چرخانی و بیهوده می تازی
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری




دانلود کتاب عصیان به صورت کامل

 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:23

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم

گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

 
.:: ::.
 
زیبا ترین شعر نو کوک کن ساعت خویش
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:23


کوک کن ساعتِ خویش !
             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
                     دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش !
                  که مـؤذّن ، شبِ پیـش
                           دسته گل داده به آب
                                     و در آغوش سحر رفته به خواب ...
کوک کن ساعتِ خویش !
                 شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
                                  که سحر برخیزد
                               شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
                                                   دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
                که سحر گاه کسی
                       بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
                               که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
          رفتگر مُرده و این کوچه دگر
                   خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش !
             ماکیان ها همه مستِ خوابند
                        شهر هم . . .
                             خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش !
             که در این شهر ، دگر مستی نیست
                      که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
                                 از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
                 اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
                                          و در این شهر سحرخیزی نیست
                                                           و سـحر نـزدیک است .....


 
.:: ::.
 
بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:20

To fall in love

عاشق شدن




To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره




To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی

هزار تا نامه داری



To go for a vacation to some pretty place

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری



To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی


 
To go to bed and to listen while it rains outside

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی




To leave the Shower and find that
the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !




To clear your last exam

آخرین امتحانت رو پاس کنی

 


To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to 

کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت

می خواد ببینیش بهت تلفن کنه



To find money in a pant that you haven't used
since last year

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده
نمی کردی پول پیدا کنی



To laugh at yourself looking at mirror, making
faces

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی !!!


 


Calls at midnight that last for hours  

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم
طول بکشه




To laugh without a reason

بدون دلیل بخندی 




To accidentally hear somebody say something good
 about you

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره
از شما تعریف می کنه 




To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم می تونی بخوابی !

 


To hear a song that makes you remember a special
person

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد  شما
می یاره



To be part of a team
عضو یک تیم
باشی
 




To watch the sunset from the hill top

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

 


To make new friends

دوستای جدید پیدا کنی



To feel butterflies In the stomach every time
that you see that person.

وقتی "اونو" میبینی دلت هری
بریزه پایین !

 


To pass time with
your best friends
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

 


To see people that you like, feeling happy


کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی 

 


See an old friend again and to feel that the things
have not changed

یه  دوست قدیمی رو دوباره ببینید و
ببینید که فرقی نکرده  



To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی 



To have somebody tell you that he/she loves you

یکی رو
داشته باشی که بدونید دوستت داره

 


To laugh .......laugh. . .........and laugh .......
remembering stupid
things done with stupid friends

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردند و
بخندی
و بخندی و
........ باز هم بخندی



These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

 


Let us learn to cherish them 

قدرشون روبدونیم

 


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک
هدیه است که باید ازش لذت برد 

************ ****


 وقتی  زندگی 100 دلیل برای گریه کردن  به  تو نشان میده ،
تو 1000 دلیل  برای  خندیدن به اون نشون بده.

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.