.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 81197
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 اسفند 1389 در ساعت 19:24

 

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
صحنه هایی از انسانها،خانه ها و کشتی ها در سونامی ژاپن(ادامه مطلب)
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 اسفند 1389 در ساعت 16:21

 

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
در این بن‌بست(احمد شاملو)
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 اسفند 1389 در ساعت 15:44

 

دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت‌بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

 
.:: ::.
 
نیما یوشیج
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 اسفند 1389 در ساعت 15:28

همه شب زن هرجایی
به سراغم می آمد.
به سراغ من خسته چو می آمد او
بود بر سر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آید به سراغم، پیچان.

در یکی از شبها
یک شب وحشت زا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش ـــ همچو خزه که بر آب ـــ
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک وتاب

هم از آن شبم آمد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که می سوزد با من به وثاقم ، پیچان.

 

 
.:: ::.
 
نیما یوشیج
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 اسفند 1389 در ساعت 15:27

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش.

 

 
.:: ::.
 
دکتر علی شریعتی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 22:8

روزی از روزها و شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مُرد. اما می خواهم هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دورتر بیفتم، تا هر چه دیرتر بیفتم . هر چه دیرتر و دورتر بمیرم. نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه، بیش از آنکه می توانستم بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم ، همین

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 22:1

شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برای روزی که هنوز نیومده . من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که نیومده  ,  من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...

................................................................................

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کُشتی گرفت؛ خیلی کثیف می شوی، ولی مهمتر از آن ، خوک از این کار لذت می برد!

................................................................................

درست است که کشتی ها در لنگرگاه در امانند ولی آنها برای این کار ساخته نشده اند.

................................................................................

هیچ چیز واقعا خراب نیست ................
حتی ساعتی که از کار افتاده در روز دو بار ساعت را درست نشون میده
 
................................................................................
 
در قرض دادن به دوست احتیاط کن . مبادا که هر دو را از دست دهی
 
 
................................................................................
 
طعم بسیاری از شکست های زندگی را کسانی چشیده اند که در دوقدمی پیروزی دست از تلاش کشیده اند.(توماس ادیسون)

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 22:1

کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

 از تماشاگر اغاز حیات 

تا به جایی که خدا می داند 

منبع وبلاگ جهان اندیشه ی خداست

 
.:: ::.
 
خواجوی کرمانی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 12:39

آنقدر داغ است بازاز مکافات عمل

دل اگر بینا بود هر روز روز محشر است

....................................................................................

جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست نظری کن که بجانم خطر از بیماریست
حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی که در او همچو دل من اثر از بیماریست
هرطبیبی که علاج دل بیمار کند تو مپندار که او را خبر از بیماریست
تا جدا مانده‌ام از روی تو ای سیمین بر رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست
چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست
من پرستار دو چشم خوش بیمار توام گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست
تا دلم فتنهٔ آن نرگس بیمار تو شد بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست
چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست
ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست
عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست
همه بیماری او روز و شب از نرگس تست ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست
....................................................................................

نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست
تو کجا صید من سوخته خرمن باشی که شنیدست عقابی که شکار مگسیست
نه من دلشده دارم هوس رویت و بس هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست
از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست
تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست
دمبدم محترز از سیل سرشکم می‌باش زانکه هر قطره‌ئی از چشمهٔ چشمم ارسیست
چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست
بت محمول مرا خواب ندانم چون برد زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست
کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست

....................................................................................

غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست
روج بخشست نسیم نفس باد بهار لیک چون نکهت انفاس تو روح‌افزا نیست
باغ و صحرا اگر از روضهٔ رضوان بابیست بی تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نیست
در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست سرفرازست ولی چون تو سهی بالا نیست
گرچه دانم که تو داری دل ریشم یارا با تو چون فاش بگویم که مرا یارانیست
بر وچودم به خیال سرزلف سیهت نیست موئی که درو حلقه‌ئی از سودانیست
امشب از دست مده وقت و ز فردا بگذر که شب تیرهٔ سودازده را فردا نیست
چند گوئی که ز گیسوی بتان دست بدار که ترا قصهٔ درازست و مرا پروا نیست
مدتی شد که ز دل نام و نشان نشنیدم زانکه عمریست کزو نام و نشان پیدا نیست
زشت خوئی نپسندند ز ارباب جمال کانکه زیباست ازو عادت بد زیبا نیست
تا شدی حلقه بگوش لب لعلش خواجو کیست کو لؤلؤی الفاظ ترا لالا نیست
....................................................................................

نشان بی نشانان بی نشانیست زبان بی زبانان بی زبانیست
دوای دردمندان دردمندیست سزای مهربانان مهربانیست
ورای پاسبانی پادشاهیست بجای پادشاهی پاسبانیست
چو جانان سرگران باشد بپایش سبک جان در نیفشاندن گرانیست
خوش آن آهوی شیرافکن که دایم توانائی او در ناتوانیست
مگر پیروزهٔ خط تو خضرست که لعلت عین آب زندگانیست
بلی صورت بود عنوان معنی نه اینصورت که سر تا سر معانیست
سحر فریاد شب خیزان درین راه تو پنداری درای کاروانیست
خط زرنگاریت بر صفحهٔ ماه سوادی از مثال آسمانیست
مغان زنده دلرا خوان که در دیر مراد از زندخوانی زنده خوانیست
چو خواجو آستین برعالم افشان که شرط رهروان دامن فشانیست

....................................................................................

بتی که طره او مجمع پریشانیست لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب محققست که او ابن مقله ثانیست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان مراد اهل نظر اتصال روحانیست
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت که با لب تو دلم را محبتی جانیست
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
چنین که می‌کند از قامت تو آزادی کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را غرض مطالعهٔ سر صنع یزدانیست

....................................................................................


زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
با لبت گر باده لاف جانفزائی می‌زند پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست
ساکن کوی خرابات مغان خواهم شدن کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست
خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب بر درمیخانه خفتن خوشتر از سنجاب نیست
پیش رویش ز آتش دل سوختم پروانه وار زانکه شمعی چون رخش در مجلس اصحاب نیست
گفتمش کاخر دل گمگشته‌ام را باز ده گفت باری این بضاعت در جهان نایاب نیست
روضهٔ رضوان بدان صورت که وصفش خوانده‌ئی چون بمعنی بنگری جز منزل احباب نیست
ایکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختی این همه آتش چه افروزی که او را تاب نیست
 

 
.:: ::.
 
چقدر سخت است
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 12:33

چقدر سخت است منتظر کسی باشی

که هیچ وقت فکر آمدن نیست!!!

*************************

بذاز خيال كنم هنوز ترانه هامو مي شنوي

هنوز هوامو داري و هنوز صدامو مي شنوي

بذار خيال كنم هنوز يه لحظه از نيازتم

اگه تموم قصه مون هنوز ترانه سازتم

بذار خيال كنم هنوز پر از تب وتاب مني

روزا به فكر ديدنم شبا پر از خواب مني

بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

تويي كه قصه طلوع عشق

گفتي و دوست دارم و نگفتي

بذار خيال كنم منم اون كه دلت تنگ براش

اوني كه وقتي تنهايي پر مي شي از خاطره هاش

اون كه هنوز دوسش داري

اون كه هنوز همنفس

بذاز خيال كنم منم اوني كه بودنش بسه

دوباره فال حافظ ودوباره توي فالمي

بذار خيال كنم بذار اگر چه بي خيالمي

بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

تويي كه قصه طلوع عشق

گفتي و دوست دارم و نگفتي
 

 
.:: ::.
 
لحظه هاي کاغذي
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 11:51

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري




 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 اسفند 1389 در ساعت 1:16

اي غنچه خندان چرا خون در دل ما مي‌كني
خاري به خود مي‌بندي و ما را ز سر وا ميكني
از تير كج تابي تو آخر كمان شد قامتم
كاخت نگون باد اي فلك، با ما چه بد تا مي‌كني
اي شمع رقصان با نسيم، آتش مزن پروانه را
...با دوست هم رحمي چو با دشمن مدارا مي‌كني
 

......................................................................

سخت‌تر از خودکشی اینه که خودتو نکشی.

.....................................................................

بی حوصلگی ناشی از بی حوصلگی

بعضی روز هارو باید روز بی حوصلگی اسم گذاشت…

اونوقت تو این روز های بی
حوصلگی باید رفت با دو نفر دیگه که اوناهم روز بی حوصلگیشونه توی خرابه های
یه ساختمون نیمه تموم بی حوصله نشست و خیلی بی حوصله سیگار کشید و حرف زد…

فقط همی
 

.....................................................................

اینجا اغلب چیزها از جایی که باید باز نمیشوند:

ویفرها از جایی که نخ دارند

ساندیسها از جایی که سوراخ

و گره ها و گرفتاریها از مسیرهای قانونی..
 

.....................................................................

بگذار لب‌هایت برای بوسیدن باشند… تو، چشمان‌ت به اندازه‌ی کافی حرف برای گفتن دارند

.....................................................................

دوست داشتن و دوست داشته شدن

غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم؛ هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.
 

.....................................................................

تنها در زبان من است که:
"درد" را از هر طرف بنویسی "درد" است
"داد" را از هر طرف فریاد کنی "داد" است
"نان" را از هر طرف بخوانی "نان" است
"گرگ" را از هر طرف برانی "گرگ" است
 

 
.:: ::.
 
دکتر علی شریعتی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 23:53

1.مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. 

۲.دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

۳.ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

۴.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

۵.اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

۶.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.

۷.قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 

8.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.

9.استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.
 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:10

«شام»

شب
استخوان نازك ماه را
ليس مي زند
و دهان گشاده
براي اولين تكة آفتاب


«مدال»

پا پشت پا مي زنند
ركاب پشت ركاب
و خورشيد
مدالِ سوارِ تاريكي است
كه از افق
مي گذرد
 

 
.:: ::.
 
در لا سوت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:9

وسط زمين ايستاده ام
دور تا دور
چشم ها از جا درآمده--
سوت مي زنند
و بازي آغاز مي شود

مي چرخم
مي چرخم
نطفه اي در زهدان خلاء
و تولد را
جشن مي گيرم
در آتش بازي گرمِ اَتُم

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:7

آه مارگريتا!
در صبحگاهي روشن
به سوي ت مي آيم
اكنون مرا با تو، آخرت ديگري ست.
در جهاني ديگر همديگر را باز خواهيم يافت ؛
آنجا كه هرگز گداي زندگي نيستم ؛
( ابد يت ي ناب )
و تو نيز يك عشق جاودانه .
نه از دل سنگي ات نشاني خواهد بود
و نه دلمردگي ام .
مارگريتا ! به سوي تو مي آيم
بد ل تو، در اين دنيا ي ناشناس روحم را مي آزارد.
آن زمان كه بميرم به استقبالم خواهي آمد؟
با دسته گلي معطر ، و آغوشي واقعي؟

***********************

پذيرا باش درودم را
اي مرگ ؛ اي هميشه باور
روح بغض آلود و تنهايم را به ضيافت ابديت ميهمان كن
چونان مي خواهمت كه مادر نوزادش را
آنسان كه در آغوشت جاي گيرم
گويي سبك بال بودن ، بر من فرو خواهد ريخت.

*******************

ژان پل ، رابرت؛
دوستان رفته ام
عواطف سرگردان؛
اي ارواح جاودان.
براي تان اخبار عجيبي خواهم آورد
از مراسم تدفين انسانيت
بي هيچ، عزادار 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:6

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود

چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود

ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود

موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود

سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود

نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال
چون بباید به سر راه تو بی‌دل برود

روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود

سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود

قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:6

آن را که میسر نشود صبر و قناعت
باید که ببندد کمر خدمت و طاعت

چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار
گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت

گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید
تعذیب دلارام به از ذل شفاعت

از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم
امکان شکیب از تو محالست و قناعت

گر نسخه روی تو به بازار برآرند
نقاش ببندد در دکان صناعت

جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند
خود شرم نمی‌آیدش از ننگ بضاعت

دریاب دمی صحبت یاری که دگربار
چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت

انصاف نباشد که من خسته رنجور
پروانه او باشم و او شمع جماعت

لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد
با گردش ایام به بازوی شجاعت

دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت
با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:6

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمی آرم جفا کار از فغانم می‌رود  

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 15:5

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست

ترک خوبان خطا، عین صوابست و لیک
چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست

من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

ای پری روی ملک صورت زیباسیرت
هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست

چشم برکرده بسی خلق که نابینااند
مثل صورت دیوار که در وی جان نیست

درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست

آن که من در قلم قدرت او حیرانم
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
همچنان قصه سودای تو را پایان نیست 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:53

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر سر هر بازاری هست

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:50

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست

مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشده پای بند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه، کاین چه سبب؟ وان چراست؟

مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست  

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:49

بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست

ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست

گویند نظر به روی خوبان
نهی است نه این نظر که ما راست

در روی تو سر صنع بی چون
چون آب در آبگینه پیداست

چشم چپ خویشتن برآرم
تا چشم نبیندت بجز راست

هر آدمیی که مهر مهرت
در وی نگرفت سنگ خاراست

روزی تر و خشک من بسوزد
آتش که به زیر دیگ سوداست

نالیدن بی‌حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست

از ورطه ما خبر ندارد
آسوده که بر کنار دریاست 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:48

دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل؟ تا زتو واستانمش

قوت شرح عشق تو، نیست زبان خامه را
گِردِ در امید تو، چند به سر دوانمش؟

ایمنی از خروش من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغان من، گر به فلک رسانمش

آهِ دریغ و آبِ چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان، نیست که وانشانمش

هر بپرسد ای فلان! حال دلت چگونه شد؟
خون شد و دمبدم همی، از مژه می چکانمش

عمر من است زلف تو، بو که دراز بینمش
جان من است لعل تو، بو که به لب رسانمش

لذت وقتهای خوش، قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان، یابم قدر دانمش

نیست زمام کام دل، در کف اختیار من
گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من
بس نکند زعاشقی، تا زجهان جهانمش 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:48

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را

ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را

گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را

هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هیاهوی را

ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را

بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را

ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را

سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:44

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست

گر مدعیان نقش به ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریدست

آن کیست که پیراهن خورشید جمالش
از مشک سیه دایره نیمه کشیدست

ای عاقل اگر پای به سنگیت بر آید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست

رحمت نکند بر دل بیچاره ی فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست

از دستِ کمان مهره ی ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر، چو کبوتر نطپیدست

در وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس ار این میوه نچیدست

شرح قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو، چون روی در آیینه پدیدست

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محنت نچشیدست

با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانه ی چشم آب چکیدست

شیخ مصلح الدین سعدی شیراز 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:31

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي
 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:27

عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:23

تا حالا به رابطه ی دو تا چشم دقت کردی ؟؟ با هم باز میشن - با هم بسته میشن - با هم میخندن - با هم گریه میکنن - با هم میچرخن .

جالب اینجاس که هیچکدوم هم اون یکی رو نمیبینه . دوستی یعنی این !!!!


حالا دقت کردی این دو تا چشم فقط زمانی که یه دختر جلوشون ظاهر میشه یکیشون بسته میشه و اون یکی باز میمونه 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 21 اسفند 1389 در ساعت 14:22

(ـ بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یه سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و فقط تو چشماش نگاه کنی و وقتی ازش دور میشی٬ حس کنی بهترین گفتگوی عمرت روداشتی. )

(ـ تا وقتی دوستی رو از دست ندادیم٬ قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی نخوایم اونو دوباره بدست بیاریم٬ نمیدونیم کیو از دست دادیم.)


(ـ در عرض یک دقیقه میشه کسی رو خرد کرد٬ در یک ساعت میشه کسی رو دوست داشت در یک روز میشه عاشق شد ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد. )

(ـ دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که میخوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی. )

(ـ شادی برای اونایی که گریه میکن و یا صدمه میبینن زنده است٬ برای اونایی که دنبالش میگردن و اونایی که امتحانش کردن.چون فقط اینها هستن که اهمیت دیگران رو تو زندگیشون میفهمن. )

(ـ عشق با یک لبخند شروع میشه٬ با یه بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل میگیره.نمیشه تا وقتی که دردها و رنج ها رو دور نریختی٬ توی زندگی به درستی پیش بری. )

(ـ شما میتونید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمیتونید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن که همچون قطراتی در قلب شما برای همیشه باقی میمونه٬ ببندید.اگر هم چنین کاری بکنید٬ این قطرات عشق هستن که از قلب شما به صورت قطرات اشک بر گونه شما پدیدار میگردند.)

(ـ اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی٬ تضمینی بر این نیست که اون هم همین کار رو بکنه٬ پس انتظار عشق متقابل نداشته باش.فقط منتظر باش ته اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه این طور نشد٬ خوشحال باش که توی قلب تو رشد کرده. )

(ـ با هرکس همانطور رفتار کن که او با تو رفتار میکنه٬ نه خودت رو برای کسی بکش که فکر کنه حالا چه خبره و نه اینکه اونقدر کم محلی کن که رابطتون روز به روز سردتر بشه٬ همیشه در زندگی اعتدال رو رعایت کن٬ حتی در عشق ورزیدن به دیگران.)

(ـ هیچگاه غرورت رو زیر پا نذار و در همه زمان و همه مکان در برابر مسائل محکم برخورد کن و از خودت اعتماد به نفس نشون بده٬چون در غیر این صورت نقطه ضعفی برات بشمار میاد که میتونه بلاخره در یه جایی بهت ضربه بزنه.به خصوص در مورد پسرها این مسئله باید حتما رعایت بشه٬ چون دختر ها از پسرایی که اعتماد به نفس ندارن و غرور خودشونُ زیر پا میذارن٬ خوششون نمیاد.حق هم دارن چون همچین پسری با چنین شخصیت سستی چطوری میتونه دختری رو اداره کنه و اون دختر چطوری میتونه بهش تکیه کنه. )

(ـ تا کسی رو به طور کامل۱۰۰٪ نشناختی بهش اعتماد نکن و بهش دل نبند٬ چون ممکنه اون لیاقت عشق پاک تو رو نداشته باشه. حتی اگر فکر کردی این میتونه همون فرشته رویاهات هم باشه٬ باز تو تصمیم خودت شک کن و با اگاهی بیشتری در این مسیر قدم بردار.)

(ـ سعی کن کمتر مسائل و پیشامدهای دوستیت با جنس مخالف رو برای دیگران و به ویژه خانوادت تعریف کنی.این یه چیز شخصی هستش و لزومی نداره که اونو با همه درمیون بذاری ٬ چون یه مواقعی پیش میاد که مجبور میشید به خاطر حرفای اونا یا مسائلی که برات پیش میاد یا میارن٬ دست ازین رابطه دوستیت به خاطر هیچ و پوچ بکشی و تازه اون موقع است که می فهمی که چه اشنباهی کردی که هرچی بود و نبود رو براشون تعریف کردی. )

(ـ بعضی وقتا در دوستی ها ختلافات کوچکی پیش میاد که قابل حل هست٬ نباید در اینمواقع کینه از طرف مقابل به دل بگیری و از سر غرور بیجا همه چی رو یک باره بهم بریزی.میشه با یک صحبت منطقی ومهرآمیز و با یک معذرت خوهی ساده قضیه رو به طور کامل حل و فصل کرد.)

(ـ هرگاه در عشقی شکست خوردی ٬ ناراحت نشو بلکه اونو نشانه ای برای موفقیت درعشق دیگری بدان.زیرا با تجربیاتی که بدست می یاری٬ میتوانی پایه های عشق بعدیت رو از ابتدا محکمتر بسازی.)

(ـ هیچگاه با احساسات صادقانه ی دیگران بازی نکن .اگه نمیخوای به دوستیت ادامه بدی تا دیر نشده اقدام کن و مسئله رو با طرف مقابلت درمیون بذار.چون هرچی بگذره وابستگیش بهت بیشتر میشه و اون وقته که اگر دیر بجُنبی ٬ اثرات روحی بدی ُبراش به یادگار میذاری.)

(ـ یه روزم ممکنه یکی دیگه احساسات خودت رو به بازی بگیره و تازه می فهمی که ازون عشق صادقانه و ساده ای که نثارت کرده بودن و تو نتونسته بودی درکش کنی خبری نیست و هرچه هست دروغ و فریبی بیش نیست.اون موقع است که تازه قدرشُ رو میفهمی که دیر شده و گرفتار یکی بدتر ار خودت شدی) 

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.