.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 52
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 118
بازدید کل : 81290
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
چشمامو رو هم می زارم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 15 فروردين 1390 در ساعت 18:41

چند روزی است قفسی ساخته ام.
قفسی بی پنجره - بی در..
بی نور..

که برای دل من که در آن زندانی است.
فراموشی را معنا کنم.
روزها میگذرند...

یاد طلوعی اکنون .. میکند
روشن... شب تنهایی را.

و یاد غروب...
بیدار میکند. شوق تمام ستارگان را.

اکنون دل تنهایم .. تنهاتر شده است
دارد در رویای سرد آهن .. به دنبال پنجره ای میگردد.
باز کند به سر واژه نور.

میدانم روزی...
روزی خواهد آمد که وحشت غبار خواهد شد.
و دل سرد آهن پنجره ای خواهد شد
روی همه واژه های
صبح...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 15 فروردين 1390 در ساعت 18:37

درگیر عاشقانه ها که می شوی دیگر برای خودت نیستی!

....برای خودت نفس نمیکشی…

برای خودت غصه نمی خوری…

برای خودت دلتنگ نمی شوی…

برای خودت قدم نمیزنی…

برای خودت نمی خندی…

برای خودت گریه نمیکنی…

برای خودت آه نمیکشی…

برای خودت تلاش نمیکنی…

برای خودت نمیخوابی…

برای خودت بیدار نمی شوی…

حتی برای خودت عصبانی هم نمی شوی!

هر چه میکنی و هر چه میخواهی,برای اوست!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 15 فروردين 1390 در ساعت 18:36

منم آن موج بی آرام  و سرکش که سر گردان به در یای غریبم

مرا دیگر رفیق و همدمی نیست به اوج نا به سامانی اسیرم

با دوان و با شتاب در سینه نرم آب دیوانه می خزیدم

در غایت خودخواهیدر انبوه سیاهی جز خود نمی شنیدم

 خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم

می رفتم از خشم خود دنیا ویرانه سازم

در دفتر زندگی از خود افسانه سازدم

اما زبازی زمان گمراه و غافل بودم

در اوج پرواز هوای  خواهش دل بودم

در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری

غافل من از افسانه طوفان و ساحل بودم

 موجم ولی خاموش و خسته

با دست خود در هم شکسته

آری من آن کوه غرورم درمانده و از پانشسته

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 14 فروردين 1390 در ساعت 19:49

امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را
می‌شد روان بر آسمان همچون روان مصطفی
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا
گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا
بر آسمان و بر هوا صد رد پدید آید تو را
بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا

 
.:: ::.
 
مولوی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 14 فروردين 1390 در ساعت 19:48

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها          تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها
بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش          در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی          تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها
با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند          کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان          آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند          تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها
اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود          هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها
زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی          زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها
زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان          زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها
اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو          تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها
تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو          تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها
تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر          پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها
 

 
.:: ::.
 
مولوی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 14 فروردين 1390 در ساعت 19:46

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را          از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن          یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم          بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را
هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو          کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی
بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی          بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا
نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی          تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا
امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد          بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا
در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی          در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا
سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد          زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی
ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل          وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا
هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا          آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا
زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود          آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا
هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند          هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف          در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم          ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود          کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
 

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 14 فروردين 1390 در ساعت 19:45

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است

بی خیالی سپر هردرداست باز هم می خندیم آنقدر می خندیم

که غم از روی رود

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:53

و میان همه ی خاطره ها

تو در اندیشه ی من غوطه وری

کاش می دانستی

که پرستوی دل تنگ مرا

به نگاهی با مهر

همه جا همسفری

چه بگویم از عشق؟

چه بگویم که تو گنجینه ی عشق و هنری

در کتاب دل من

کاشکی می خواندی

نکته ای را که از آن بی خبری ...!!!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:52

چشمانـم به دنبال حقیقت می‌گردند

انگشتانـم ایمان و عقیده را احساس می‌کنند

پاکیزگی را با دستانـم لمس می‌کنـم

و همـه چيز را زيـر بـاران اعـتراف مي كنـم

و سپس در مقابل آینـه ایستادم

آنرا شکستـم!

چه شبیه شد آیـنه با من ...

 
.:: ::.
 
قايق شكسته ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:52

حس خوب با تو بودن ... ديگه با من آشنا نيست

شعر خوب از تو گفتن ... ديگه سوغاتيه من نيست

من همونم كه يه روزي ... واسه چشمات لونه ساختم

واسه بوسيدن دستات ... همه زندگيمو باختم

توي رودخونه ي قلبت ... قايق من رفتني بود

من از اول مي دونستم ... قايقم شكستني بود

واسه قلب صد تا عاشق ... زير پنجرت مي خوندم

توي هر شهري كه بودي ... من مسافرت مي موندم

اگه باروني نباشه واسه ريشه درختم

تو نياز تو مي موندم تا بباري روي بختم

توي رودخونه ي قلبت ... قايق من رفتني بود

من از اول مي دونستم ... قايقم شكستني بود

قامت خوب و قشنگت ... شده درمونه تب من

سفرت بي انتها بود ... واسه قصه ي شب من

چيز تازه اي ندارم كه به پاي تو بريزم

فصل خوب مهربوني ياورت باشه عزيزم ...

 
.:: ::.
 
اجبار تقدير ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:51

کاش می دانستی

ما را مجال آن نيست كه روزهاي رفته را از سر گيريم

لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم

کاش می دانستی

فردا چه اندازه دیر است برای زیستن و چه اندازه زود برای مردن و

همیشه واژه ای است پرفریب

کاش می دانستی

یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست

و به ناگاه بسته خواهد شد پنجره های دیدار در اجبار تقدیر

کاش می دانستی

 
.:: ::.
 
اوج آبی عشق ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:50

از تو سرودن .. از تو نوشتن .. مرا به اوج آبی عشق می سپارد

با تو نفس کشیدن .. با تو زیستن

مرا به خنکای باران خورده ی صبحگاهی یک شور عاشقانه می خواند

تو را داشتن مرا به بزم نیایش های محزون شبانه می کشاند

واژه ها تاب وصف تو را ندارند

توان از تو گفتن را ندارد

وقتی تو باور قلبی .. نجوای شبانگاه شاپرکی

تبسم ملموس شقایق می شوی

وقتی تو تعبیر دنیا و رویا و زندگی می شوی

سخن از که باید راند؟

وقتی تو فلسفه ی تقدیر .. تفسیر سرنوشت

تعبیر احساس می شوی

دیگر تعریف عشق به سهولت به تو اندیشیدن می ماند

تو تعریف بی تحریف عشقی

تو به همان عطشی می مانی که سیرابی نمی شناسد

با تو من زندگی را جدا از این بوی دلزده ی خاک

در دیار دلدادگی های بی تاب عاشقانه با شعفی ماندگار

به بزمی ماندنی در حقیقت افسانه ای راستین به استقبال می روم

تو را من نقش عشق طرح دوست داشتن با ظرافت احساس

بر بوم وجودم بر پرده ی قلبم به تصویر می کشم

نیازی نیست .. تو خود بر یاخته های تنم حک شدی

واژه ها مرا به یک جمله سوق می دهند

از تو نگاشتن .. از تو سرودن

وجودم .. دوست داشتنت را فریاد می کند

می شنوی ...؟؟!!

 
.:: ::.
 
برايت بارها مي گويم ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:50

برایت بارها می گویم كه در رگهای من جاری شدی مثل خون

كه از من ساختی بار دگر مجنون

از شكوه عشق خانمان سوزم برایت بارها باید قسم ها یاد كنم

برایت بارها باید سر سجده فرود آورم

از دست تو به تاریكی كوهستان غم میخواهم سفر كنم

به دنبال تو تا خورشید خواهم رفت

به پیش پای تو شاید یك مشت خاك بی بها گردم

برای قلب تو شاید خدا گردم

نمیدانم كه در جای نگین تاج زرین تو جای میگیرم

یا در زیر پاهای تو بیرحمانه میمیرم

نمیدانم كه بعد از سالهای سخت و دشوار

كه بعد از روزهای گرم و شیرین زمان مردنم

آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد و یا این آرزو در نطفه می میرد ...

 
.:: ::.
 
رویای با تو بودن ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:49

به آغوشم بگیر ...

مرا نرم نرمک بین بازوان خود در امتداد یک سکوت ...

به هُرم داغ یک نفس ... در انتهای هر چه هست ...

به دست بوسه ای بده ... مرا بخوان به آن نگاه ...

به آن دو چشم پر غرور ... سپس دوباره پلک ببند ...

ببر مرا به ابتدای اولین ... در آن حصار نازنین ...

که مست می کند مرا ... به اوج می کشد ترا ...

.

در آن هنگام که میان بازوان تو همچو پروانه ای در مُشت اسیر ...

از شرم نگاه های داغ و سرکشت پلک فرو می نهم ...

در آرزوی با تو بودن و عبوز از مرز تن ...

قطره قطره ذوب می شوم ...

.

چقدر رویای با تو بودن را تکرار کنم؟؟!!

 
.:: ::.
 
تساوی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:48

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

معلم پای تخته داد می زد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد

برای اینکه بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان

تساوی های جبری را نشان می داد

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت:

"یک با یک برابر هست"

از میان شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...

به آرامی سخن سر داد:

تساوی، اشتباهی فاحش و محض است!

نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت

معلم مات بر جا ماند

و او پرسید اگر یک فرد انسان

واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت!

معلم خشمگین فریاد زد:

آری برابر بود...

و او با پوزخندی گفت:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود

آنگه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت

پایین بود؟

اگر یک فرد انسان

واحد یک بود آنکه صورت نقره گون

چون قرص مه می داشت، بالا بود؟

وان سیه چرده که می نالید پایین بود؟!!!

اگر یک فرد انسان

واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد!!

حال می پرسم

یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفتخوران، از کجا آماده می گردید؟

یا چه کسی دیوار چین ها را بنا می کرد؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟

یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟

.

معلم ناله آسا گفت:

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:

یک با یک برابر نیست ...

یکی از سروده های زنده یاد گلسرخی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:47

این من چون اسیری گم کرده راهم

هر دم درد دوری کرده تباهم

ای که راهت جدا گشته ز راهم

دیگه مرده نگاهم

من امیدی ندارم

که تو باشی کنارم، در کنارم

بیادت از چشم غمینم

می ریزه روی دامن خاک

اشک شور و غمناک

اشک شور و غمناک

این تو آرمیده در خواب نور

تنها پر کشیده تا عرش دور

ای که راهت جدا گشته ز راهم

دیگه مرده نگاهم

من امیدی ندارم

که تو باشی کنارم، در کنارم

بیادت از چشم غمینم

می ریزه روی دامن خاک

اشک شور و غمناک

اشک شور و غمناک

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:46

انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است

از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زدن زیاد است

اما

اما اگر گریسته باشی ...

مردن چقدر حوصله می خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی ..!

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:41

آسمان فرصت پرواز بلندی است

ولی

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:40

روزی که ترا دیدم هنوز آبی آسمان عطر بهشت را داشت، روزی که صدایت را شنیدم شکوفه های لبخند هنوز شیرین بود، روزی که دستم را گرفتی گرمای خورشید در من دمید، روزی که چشمانم بارانی شد نفس هایت ساحل غم هایم شد، روزی که ترسیدم شانه هایت تکیه گاهم شد، روزی که صدایم کردی نسیم بهار در گیسوانم چرخید، روزی که در کنارم ایستادی سایه ام بر زمین نشست، روزی که گفتی در کنارم میمانی اولین باورهایم در صداقت کلامت جوانه زد، روزی که مهربانی ات را به من دادی نفسهایم در نفس هایت جاری شد و من آن روز از نگاه تو آسمان را دیدم و من آن روز ترا باور کردم ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:36

صبر کن! ... چمدانت را نبند ... اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته ام، بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی ، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می خواهد بوزد، کفش های سرنوشتت را به پا کن ، من کنار در ایستاده ام. برایت پیاله ی آب در سینی آماده کرده ام که برگ های سبز نارنج را غرق کند، کنارش دفترچه خوانده نشده ام را گذاشته ام که انباری است برای کلمه ها ، بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتن های ناپیدا برو، جاده، همان جاده ی است که هیچ گاه بازگشتی ندارد ... من همین جا می مانم و عاشقی را تمام می کنم ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال پنج شنبه 11 فروردين 1390 در ساعت 20:35

دلم گرفته ، هوا نيــست ، کوچ مي خواهــم

بيا قدم بزنيم

بيا که با صداي قدمهاي کوچه گرديمان

سکوت اين شب بي عار را به هم بزنيم

حرير بغض تو پوشانده لحظه هاي مرا

غـــبار حزن تو پوشانده گونه هاي مرا

من از غرور بي کس چشمان خويش مي ترسم

نــگو تحــمل دوري

نــگو شکيب فراق

بيا که خود خط تقدير را رقم بزنيم

بيا قدم بزنيم

بيا ز دفتر اين سرنوشت پوشــالي

کلام شايد و اي کاش را قلم بزنيم

غمت نفسگير است

بيا قدم بزنيم ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 8 فروردين 1390 در ساعت 23:13

گریه نمی کنم ،‌نه اینکه سنگم

گریه غرورم رو به هم می زنه

مرد برای هضم دلتنگی هاش

گریه نمی کنه ،‌ قدم می زنه

گریه نمی کنم ،‌نه اینکه خوبم

نه اینکه دردی نیست ،‌نه اینکه شادم

یه اتفاق نصفه نیمه ام که

یهو میون زندگی افتادم

یه ماجرای تلخه ناگزیرم

یه کهکشونم ولی بی ستاره

یه قهوه که هر چی شکر بریزیم

باز هم  همون تلخی ناب رو داره

اگه یکی باشه من رو بفهمه

براش غرورم رو به هم می زنم

گریه که سهله زیر چتر شونش

تا آخر دنیا قدم می زنم

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 8 فروردين 1390 در ساعت 23:11

خدا ما رو برای هم نمی خواست

فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست

فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم

تمام لحظه های این تب تلخ

خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی خواست

خودت دیدی دعامون بی اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی هم

می بینم می ری و می بینی می رم

تو وقتی هستی اما دوری از من

نه می شه زنده باشم نه بمیرم

نمی گم دلخور از تقدیرم اما

تو می دونی چقدر دلگیره این عشق

فقط چون دیر باید می رسیدیم

داره رو دست ما میمیره این عشق

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 7 فروردين 1390 در ساعت 12:38

واقعا چه فرقی می کنه حق با من باشه یا تو ! وقتی " مایی " نبود ، می خواهم صد سال سیاه حق هم نباشد !

*************************************

فاصله تان را با آدمها حفظ کنید ! از یک جایی به بعد ، آدمها تاوان دوری آرزوهایشان را از نزدیکی شما می گیرند !

*************************************

راهی که او میرود، تو نرو
این راه مال تو نیست ، آخر این راه رسیدن به آرزوهای تو نیست

*************************************

تا حرف می زنی

چشمانم خیس می شود

گویی غمی در صدایت نهفته است

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 7 فروردين 1390 در ساعت 12:4

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
 شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
 تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
 به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

فروغ فرخزاد

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 7 فروردين 1390 در ساعت 12:3

مرغ کوچک دلم

در قفس تنگ و بی احساس یادت اسیر می شود

دلتنگ می شوم برای دستی نوازشگر

برای آن دستی که روزی نوازش می کند

و دگر روز تیزی چاقو را بر گلویت می فشارد ...

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 6 فروردين 1390 در ساعت 11:20


مهربانی را زمانی دیدم که کودکی میخواست دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند...

****************************************

سکوت سرد افسون چشمان سیاه تو
مرا به عمق سرداب این خیال واهی رساند
که میگفت
تو مال من خواهی شد
و چه خیالی واهی...

****************************************

وجودم در نفس سرد باغ خشکیده است

و بغض گلویم ، زخم می زند آخرین نفس هایم را

به فریادم برس ، خدای مهربان

****************************************

یک شب مه گرفته

و حرف هایی تلخ

که از اعماق تنهایی ام بیرون می آید

دستم را بگیر

من به بودن تو نیاز دارم

****************************************

تا حرف می زنی

چشمانم خیس می شود

گویی غمی در صدایت نهفته است

****************************************

چه زود فراموش می شوم

انگار سالهاست که من مرده ام

اما هنوز ذهن زخمی ام

یاد تو را نشانه می رود

 
.:: ::.
 
چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 6 فروردين 1390 در ساعت 11:15

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی...

 
.:: ::.
 
اجازه هست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 6 فروردين 1390 در ساعت 11:13

اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟

روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛

اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟

ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؛

اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟

بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه؛

اجاز هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟

جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه؛

به من بگو، بگو به من، بگو منو دوسنم داری؟

بگو که واسه هوست پا روی دلم نمی ذاری

اجاز هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم؛

اجازه فریاد بزنم توی قلبمی تا به ابد؟

بدون اگه رسوا بشم بخاطرت خوبه نبرد؛

اجازه هست کنار تو به اوج ابرهام برسم؟

دست توی دستمو برم به فردا برسم؛

اجازه هست دریا بشم، کویرو پیومنه کنم؟

تو صدف دلم بشی، من توی دلت خونه کنم؛

اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟

با یک نگاه بی ریا روی غمو سیاه کنم؛

اجازه هست ...


 

 
.:: ::.
 
شریک
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 6 فروردين 1390 در ساعت 11:11

بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود
بغض دوباره دیدن ات هست و بدر نمی شود
فکر رسیدن به تو ، فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده ام اینکه سفر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود
صبوری و تحمل ات همیشه پشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
صبور خوب خانگی ، شریک ضجه های من
خنده خسته بودنم زنگ خطر نمی شود
حادثه یکی شدن حادثه ای ساده نبود
مرد تو جز تو از کسی ، زیر و زبر نمی شود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گریه بخشایش من که بی ثمر نمی شود
همیشگی ترین من ، لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو ، دگر سحر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.